ز آتش عشق خا سوخته بالو پر ما
رفته بر با فنا یکسره خاکستر ما
کارما عششق رسانید بدینجا که چنین
تار گیدیه جهان پیش دو چشم تر ما
حارثا رحم بر این بی سرو سامانی ما
بکن ای قاتل مردود جفا گستر ما
رحم کن رحم که در شهر مینه بخدا
چشم در راه بود مادر غم پرور ما
پدر ای مسلم بی یار ز جا خیزو ببین
بعد تو چه آورده فلک بر سر ما
سر برآور تو ز خاک لحد ای جان پدر
بنگر نیست در انی شهر کسی یاور ما
حارثا ده تو اجازه که نمازی بکنیم
کن جدا بعد تو ای حارث بی ین سرما
سر نهادند به خاک آن دو یتیم و گفتند
باش آگاه تو از حالت ما داور ما
هست امی که گویند دو طفل مسلم
که رضائی بود از راه کرم نوکر ما
- پنجشنبه ۲۵ تیر ۹۴
- ۱۵:۵۰