روضه

مرکز نشر و دانلود متن روضه ، صوت روضه، کلیپ روضه، کتاب های مقتل ،شعر، مداحی و غیره

دشمنی زید بن حسن با امام باقر علیه السلام و مسموم نمودن امام

...فَوَیْلٌ لِمَنْ أَجْرَى اللَّهُ عَلَى یَدَیْهِ الشَّرَّ- فَأُسْرِجَ‏ لَهُ‏ فَرَکِبَ‏ أَبِی‏ وَ نَزَلَ‏ مُتَوَرِّماً فَأَمَرَ بِأَکْفَانٍ‏ لَهُ‏- وَ کَانَ‏ فِیهِ‏ ثِیَابٌ‏ أَبْیَضُ‏ أُحْرِمُ‏ فِیهِ‏ وَ قَالَ‏ اجْعَلُوهُ‏ فِی‏ أَکْفَانِی‏- وَ عَاشَ‏ ثَلَاثاً ثُمَ‏ مَضَى‏ ع‏ لِسَبِیلِهِ‏- وَ ذَلِکَ‏ السَّرْجُ عِنْدَ آلِ مُحَمَّدٍ مُعَلَّقٌ- ثُمَّ إِنَّ زَیْدَ بْنَ الْحَسَنِ بَقِیَ بَعْدَهُ أَیَّاماً فَعَرَضَ لَهُ دَاءٌ- فَلَمْ یَزَلْ یَتَخَبَّطُ وَ یَهْوِی وَ تَرَکَ الصَّلَاةَ حَتَّى مَاتَ‏.

ابا بصیر گفت: حضرت صادق(ع) فرمود: زید بن حسن با پدرم در مورد میراث پیامبر(ص) اختلاف داشت. می گفت من از فرزندان امام حسنم و از شما به میراث پیامبر سزاوارترم. زیرا من از نژاد فرزند بزرگترم باید میراث پیامبر را با من تقسیم کنى  و سهم مرا بدهى. پدرم سخن او را نپذیرفت.
زید شکایت به قاضى برد. براى نتیجه و جواب از طرف حضرت باقر زید بن على بن الحسین برادر حضرت باقر پیش قاضى رفت. در این رفت و آمدهاى پیش قاضى یک روز زید بن حسن بزید بن على گفت: ساکت باش پسر کنیز هندى.
زید بن على گفت بیزارم از اختلافى که نام مادرها را ببرند. به خدا قسم دیگر تا زنده باشم با تو سخن نخواهم گفت برگشت خدمت پدرم.

گفت برادر من قسمى خورده‏ام. به اعتماد شما می دانم مرا مجبور نخواهى کرد و نا امیدم نمی کنى. قسم خورده‏ام که با زید بن حسن صحبت نکنم. دیگر با او در مورد اختلاف حرفى نزنم جریان را توضیح داد که براى چه قسم خورده. پدرم او را معذور داشت.
 
زید بن حسن غمگین شد. گفت طرف من بعد از این محمد بن على خواهد شد من با او به درشتى سخن خواهم گفت و آزارش می کنم او مرا محروم‏ خواهد کرد. زید بن حسن به مخاصمه با پدرم برخاست. گفت: برویم پیش قاضى همین که به طرف قاضى روانه شدند پدرم فرمود: زید تو همراه خود یک چاقو دارى که پنهان کرده‏اى؛ اگر آن چاقو گواهى کند که حق با من است از شکایت دست بر می دارى؟ قسم خورد که دست برمی دارم. پدرم فرمود چاقو! بگو به اذن خدا که حق با کیست؟ چاقو از دست زید بیرون افتاد روى زمین. گفت: زید تو ستمگرى محمد باقر(ع) شایسته این مقام است. اگر او را رها نکنى ترا می کشم. زید بی هوش بر زمین افتاد. پدرم دست او را گرفته بلند کرد.
باز فرمود: زید اگر همین سنگى که روى آن ایستاده‏ ایم گواهى دهد قبول می کنى؟ گفت بلى. سنگ از زیر پاى زید چنان تکان خورد مثل این که می خواست شکافته شود ولى طرف امام تکان نخورد. گفت: زید تو ستم روا می دارى، دست از او بردار اگر دست از او برندارى تو را می کشم. باز زید بی هوش شد.
پدرم دست او را گرفته بلند کرد. بعد فرمود زید اگر این درخت سخن بگوید و بیاید پیش من دست بر می دارى گفت بلى. پدرم درخت را صدا زد به طورى نزدیک شد که سایه بر سر آن ها افکند. گفت تو به محمد ستم روا می دارى او شایسته این کار است. اگر دست بر ندارى ترا می کشم. زید بی هوش شد. پدرم دستش را گرفته بلند کرد. درخت به جاى خود برگشت.
زید قسم خورد که با پدرم کارى نداشته باشد و شکایت نکند.
از همان جا پیش عبد الملک مروان رفته گفت: من پیش مردى ساحر و کذاب آمده ‏ام که نباید او را رها کنى. آن چه دیده بود برایش نقل کرد. عبدالملک براى فرماندار مدینه نوشت که محمد بن على را دست بسته پیش من بفرست. یزید گفت اگر به تو اجازه‏ ى کشتن او را بدهم خواهى کشت. قبول کرد.
وقتى نامه به فرماندار مدینه رسید در جواب نوشت: این نامه را از جهت مخالفت با دستور تو نمی نویسم ولى مایلم در مورد این دستور یک خیرخواهى‏ براى شما بکنم چون ترا دوست دارم. می ترسم از این راه گزندى به تو برسد. چون مردى را که تو خواسته ‏اى، در دنیا از او عفیف‏تر و زاهدتر و پرهیزگارتر نیست. وقتى در محراب عبادت قرآن می خواند پرنده‏ها و درنده‏ها جمع می شوند از صداى خوش او. هم چون مزامیر داود می خواند. او داناترین مردم است و مهربان ترین مردم و کوشاترین آن ها در عبادت. من شایسته نمی دانم امیرالمؤمنین درباره او اقدامى کند زیرا خداوند نعمت هیچ طایفه را تغییر نمی دهد مگر این که آنها راه و روش خود را تغییر دهند. نامه فرماندار که رسید از راهنمائى او خوشحال شد و فهمید که واقعاً خیر خواهى نمود، زید بن حسن را خواست و نامه را برایش خواند. زید گفت: به والى پول داده و او را وادار باین کار نموده.
عبدالملک گفت راه دیگرى سراغ ندارى؟ زید گفت آرى اسلحه پیامبر نزد اوست شمشیر و زره و انگشتر و عصا و میراثش. بنویس آن ها را بفرستد اگر نفرستاد راه براى کشتن او باز مى‏شود.
عبدالملک به فرماندار خود نوشت که یک میلیون درهم به محمد بن على(ع) بده و بگو تمام آثارى که از پیامبر مانده در اختیارت بگذارد. فرماندار پیش پدرم آمد و نامه عبد الملک را خواند. پدرم فرمود چند روز به من مهلت بده.
پدرم سلاح و ابزارى تهیه نمود به فرماندار تحویل داد او نیز براى عبد الملک فرستاد. عبد الملک بسیار خوشحال شد. از پى زید فرستاد. وقتى زید آن اثاث را دید گفت: به خدا سوگند از آثار پیغمبر(ص) یک ذره نفرستاده. عبد الملک نامه‏اى براى پدرم نوشت که تو پول ما را گرفتى ولى آن چه خواستیم نفرستادى؟
پدرم نوشت آن چه صلاح می دانستم براى تو فرستادم. می خواهى قبول کن مایل نیستى قبول نکن. عبدالملک حرف او را تصدیق نموده مردم شام را جمع کرد و گفت این آثار از پیامبر باقی مانده که براى من فرستاده‏اند. سپس زید را گرفت و او را دربند نموده به مدینه فرستاد. به او گفت تصمیم دارم که شرکت در خون هیچ کدام از اولاد پیامبر نکنم و گر نه ترا می کشتم. نامه‏اى نیز براى پدرم نوشت که پسر عمویت را فرستادم با او به خوبى رفتار کن.
 وقتى زید آمد به او فرمود واى بر تو زید چه کارهاى بزرگى می کنى چه از دست تو که بر نمی آید؟ من می دانم این زین از کدام درخت جدا شده ولى مقدر چنین است واى بر کسى که شر از او بر خیزد.
مرکبى را زین کردند پدرم سوار شد وقتى پائین آمد پاهایش ورم کرده بود دستور داد کفن برایش تهیه کنند. یک قسمت از کفنش لباس سفیدى بود که با آن احرام بسته بود. فرمود: این پارچه سفید را هم جزء کفن من قرار دهید. سه روز بیشتر زنده نبود از دنیا رفت. آن زین در نزد آل محمد است و آویزان کرده‏ایم.
زید بن حسن نیز چند روز بیشتر زنده نبود. مبتلا به دردى شد که پیوسته ناتوان می گردید و دیوانه شد. به طورى که نماز را ترک کرد و از دنیا رفت.
توضیح مرحوم مجلسی:
 مثل این که یک قسمت از آخر خبر حذف شده باشد و چنین معلوم مى‏شود که در بند نمودن زید و فرستادن او را به آن وضع یک تبانى بوده بین عبد الملک و زید تا آن آقا را سوار بر زین مسموم نمایند. به همین جهت فرمود من میدانم این زین از چه درختى درست شده چطورى نمیدانم که آلوده بسم است ولى مقدر است که شهادت من بر این وضع باشد. به همین جهت فرمود زین در نزد ما آویزان است تا کسى به آن دست نزند و یا در رجعت از آن کافر انتقام بگیرند.
ضمناً در این خبر اشکال دیگرى است که مخالف تاریخى است که قبلا در مورد شهادت امام نوشتیم و بعد نیز خواهد آمد ممکن است به جاى عبد الملک هشام بن عبد الملک بوده و نسخه برداران اشتباه نوشته‏اند.


منابع:
الخرائج و الجرائح ص 230.
بحار الأنوار، المجلسی،ج‏46،331 .

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بسم الله الرحمن الرحیم

بوی عطرش به مشامم چو نسیم است خدا میداند

اهل عالم بدانید حسین شاه کریم است خدا میداند

ای دلم گرد یتیمی به من و تو به چه کار ؟

هر که ارباب ندارد یتیم است خدا میداند
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan