تو
خرابه بی بی تب داشت، از روز عاشورا رقیه تب کرد،خدا رو شکر رقیه یا خواب
بوده یابی هوش بوده یا مریض بود،خدا رو شکر رقیه نیومد بالای تل زینبیه،اگه
یه دختر بیاد بالای تل و ببینه، دور باباشو دوره کردند،بارک الله صداتو
خرج کن،اصلاًنذار من روضه بخونم،خوابید تو خرابه،یه داغی به جگر رقیه نشسته
می دونی، از کجاست،مرحوم مقرم می
گه تب کردن رقیه از این جا شروع شد،رقیه کجا تب کرد،یه نامردی عرق خورده
بود، سر حسین علیه السلام رو جلوش گذاشته بود،به خاطر اینکه جیگر بچه هارو
آتیش بزنه،با چوب هی به لب های حسین می زد، رقیه دید و تب کرد،دید دارن به
لب های باباش می زنن.نانجیب خواب بود،طاهر نامی می گه نانجیب رو پای من
خواب بود، یه وقت صدای گریه از تو خرابه بلند شد،از خواب نحسش
پرید،گفت:ببینید تو خرابه چه خبره،خبر آوردند امیر دختر سه ساله و صغیر
حسین ،یاد بابا کرده،گفت:بابا می خواد؟تو رو خدا جمله ی اول و می گم،با
نالتون نذارید جمله ی دوم و ترجمه کنم،ترجمه کنم خودم اول متلاشی می شم، بی
حیا گفت:ارفعو راس الحسین،وتره راس الحسین بحجره ها. ببرید،رقیه سر بابا
رو گرفت:همه دیدند لب هاشو رو لب های بابا گذاشت،هی گفت:اَبَ،بابا
- چهارشنبه ۱۴ آبان ۹۳
- ۱۳:۳۱