متن روضه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام

روضه شب اول ـ مصیبت مسلم بن عقیل
 
جناب «مسلم» فرزند «عقیل بن ابی طالب» از بزرگان بنی‌هاشم و پسر عموی حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بود.
امام حسین علیه السلام از مدینه خارج شده و در مکه بود که نامه های مردم کوفه و دعوت از ایشان بسیار زیاد شد. آخرین نامه که به امام رسید و تعداد نامه‌ها که به هزاران درخواست بالغ شد، امام بین رکن و مقام دو رکعت نماز گزارد و از خداوند متعال طلب خیر کرد. سپس مسلم را خواست و پاسخ نامه ها را نوشت و در آن آورد : «سخن شما این است که: “امامی نداریم، به سوی ما بیا شاید خدا به سبب تو ما را هدایت و متحد کند”. من ، مسلم بن عقیل برادر و پسر عموی خود را که مورد اطمینان من است به سوی شما فرستادم، پس اگر برای من نوشت که رأی خردمندان و اهل فضل و مشورت شما همان است که در نامه هایتان خواندم بزودی نزد شما خواهم آمد… »
مسلم در نیمه رمضان از مکه خارج شد و به مدینه آمد. در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواند و با خانواده خود وداع کرد و با چند راهنما و همراه به سوی کوفه رفت. شرایط این سفر بسیار سخت بود و مسلم و همراهان راه را گم کردند و دو راهنما از تشنگی جان باختند. تا اینکه مسلم سرانجام در روز پنجم شوال به کوفه رسید.
مردم کوفه دسته دسته نزد مسلم جمع شدند و چون نامه حضرت علیه السلام را بر آنان خواند گریستند. سپس ۱۸۰۰۰ نفر از اهل کوفه با مسلم بیعت کردند. در نتیجه او نیز نامه‌ای به امام علیه السلام نوشت و بیعت این تعداد را خبر داد و ایشان را به حرکت به سوی کوفه ترغیب کرد.
هنگامی که خبر این بیعت به یزید بن معاویه رسید، وی عبیدالله بن زیاد را که حاکم بصره بود مأمور کرد تا حکومت کوفه را نیز عهده‌دار گردد. عبیدالله با حیله به شهر وارد شد و حکومت را در دست گرفت و مردم را تهدید کرد. سپس «هانی بن عروه» که از بزرگان کوفه بود و مسلم بن عقیل در منزل او پناه گرفته‌ بود را شکنجه و زندانی کرد.
مسلم هنگامی که خبر شکنجه‌شدن هانی را شنید از کوفیان خواست که به یاریش بشتابند. مردم به او پیوستند و مسجد و بازار و اطراف قصر پر از جمعیت شد در حالیکه یاران عبیدالله بیش از پنجاه نفر نبودند.
عبیدالله چند نفر را بین قبایل مختلف کوفه فرستاد تا آنها را تهدید و تطمیع کنند و عده‌ای از اشراف که در قصر او بودند را مأمور نمود که از بام‌های دار‌الاماره مردمی که قصر را محاصره کرده‌ بودند بترساند یا فریب دهند.
اهل کوفه هنگامی که سخن رؤسا و اشراف خود را شنیدند سست شدند. کم کم نجوای خناسان زیاد شد که به هر یک به دیگری می گفتند : «برگردیم، دیگران هستند و کفایت می کنند»!!
اندک اندک جمعیت از پیرامون مسلم پراکنده شد و تنها حدود سی نفر در مسجد برای یاری او باقی ماندند. مسلم که با این پیمان شکنی روبرو شد به همراه آن سی نفر به سوی “ابواب کنده” حرکت کرد. هنگامی که به آنجا رسید تنها ده نفر همراه وی باقی مانده بودند و چون از آن منطقه عبور کرد هیچکس همراه او نبود.
مسلم غریبانه به این سو و آن سو نگاه کرد ولی حتی کسی نبود که وی را راهنمایی کند و یا در خانه‌اش او را پنهان نماید. سفیر حسین سرگردان در کوچه‌های تاریک کوفه راه می‌رفت و نمی‌دانست کجا برود.
تا اینکه به خانه‌ای رسید که پیرزنی بر در آن ایستاده بود. نام این زن «طوعه» بود و منتظر فرزندش بود که به همراه مردم از خانه بیرون رفته بود. مسلم بر زن سلام کرد و از او آب خواست. طوعه به او آب داد و به داخل خانه رفت. دوباره که بیرون آمد مسلم را دید که بر در منزل نشسته است. گفت: «ای بنده خدا اگر آب نوشیدی نزد خانواده خود رو». مسلم خاموش ماند. زن ، دوباره و سه‌باره سخن خود را تکرار کرد. مسلم برخاست و گفت : «من در این شهر خانه و خانواده‌ای ندارم. من مسلم بن عقیل‌ام. این قوم به من دروغ گفتند و مرا فریب دادند و از مأمن خود بیرون آوردند.» پیرزن مسلم را به داخل خانه برد؛ فرشی برایش گسترد و طعامی فراهم نمود. اما مسلم شام نخورد و خوابید و در عالم رؤیا عموی خود امیرالمؤمنین علی علیه السلام را دید که به وی گفت : «بشتاب که تو فردا نزد ما خواهی بود».
از سوی دیگر، عبیدالله که پراکنده شدن مردم را دید جرأت پیدا کرد از قصر خارج شد و به مسجد آمد و برای پیدا کردن مسلم هزار دینار جایزه تعیین کرد.
فرزند طوعه که به خانه برگشت از وجود مسلم در منزل با خبر شد و با طلوع فجر خبر را به دشمنان رساند. عبیدالله گروهی متشکل از ده‌ها سپاهی را برای دستگیری او فرستاد.
مسلم مشغول عبادت بود که لشگریان به منزل طوعه رسیدند. هنگامی که وی صدای شیهه اسبان را شنید دعای خود را به شتاب تمام کرد و زره پوشید و از طوعه تشکر کرد و به مقابله با لشگر شتافت مبادا که خانه پیرزن را بسوزانند.
مسلم که مردی جنگاور بود بیش از ۴۰ نفر از نامردان کوفی را کشت تا اینکه آنان دسته جمعی بر او حمله کردند و از بام‌ها نیز سنگ بر او می‌زدند تا سرانجام بر اثر شدت جراحات و تشنگی و نیزه‌ای که از پشت بر او فرود آمد بر زمین افتاد و اسیر شد.
(برخی از منابع نیز نقل کرده‌اند که وقتی دیدند نمی‌تواند آن جناب را دستگیر کنند با نیرنگ به وی امان دروغین دادند و از این طریق ایشان را به دارالحکومه بردند.)
مسلم بن عقیل هنگامی که دربند شد گفت: «انا لله و انا الیه راجعون» و شروع به گریه کرد. یکی از لشگریان از گریستن ایشان ـ با آنهمه جنگاوری ـ تعجب کرد و از سبب آن برسید. مسلم گفت : «به خدا سوگند که از کشته‌شدن باک ندارم و برای خود گریه نمی‌کنم من برای خاندان پیامبر که به اینجا می‌آیند و برای حسین و آل او گریه می‌کنم».

نام خوشت قرار دل بی‌قرار من    *   روی تو شمع روشن شب‌های تار من
بی‌خانه‌ام ولی به دلم کرده خانه غم   *     نبود کسی به جز در و دیوار ، یار من

مسلم را به دستور عبیدالله بر بام قصر دارالاماره بردند، در حالی که تسبیح خداوند می‌گفت و استغفار می‌کرد.

من انتظار می‌کشم اما نمی‌کشد *** غیر از طناب دار، کسی انتظار من
هم خود به روی بامم و هم آفتاب عمر *** ای باغبان! بیا که خزان شد بهار من

سپس او را گردن زدند و ابتدا سرش و سپس بدنش را از بام به زیر افکندند تا مردم ببیند و سپس بدن مبارکش را در انظار پیمان‌شکنان کوفه آویزان کردند.

من از فراز بام کنم جان نثار تو *** کوفی ز بام، سنگ نماید نثار من

هانی را نیز که پیر مردی ۸۹ ساله بود را به بازار کوفه بردند و با وضعی دلخراش کشتند و به دار آویختند در حالی که یاران خود را صدا می‌کرد و هیچکس به یاری او برنخاست.
آنگاه ابن زیاد سرهای مبارک هانی و مسلم را به شام نزد یزید فرستاد. بدن مسلم‌بن‌عقیل اولین بدن از بنی هاشم بود که آویخته گشت و رأس او اولین رأسی بود که به دمشق فرستاده شد.
الا لعنه الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:
۱٫ سید بن طاووس ؛ اللهوف فی قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضی، ۱۳۶۴ .
۲٫ شیخ عباس قمی ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقیق علامه ابوالحسن شعرانی ؛ قم: انتشارات ذوی‌القربی، ۱۳۷۸ .

***********************

متن روضه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام ـ مرحوم حجت الاسلام کافی

امام حسین(ع) مسلم را به کوفه فرستاد. چهار، پنج روزی که مسلم در کوفه بود هیجده هزار نفر با مسلم بیعت کردند. مسجد کوفه مسجد بزرگی است وقتی مسلم نماز می خواند تا دم در مسجد از جمعیت پر می شد. یک شب عبیدالله اعلام کرد هر کس اطراف مسلم باشد و از مسلم طرفداری کند دستگیرش می کنیم. مسلم بن عقیل نماز مغرب را خواند. بین نماز مغرب و عشاء پشت سرش را نگاه کرد، دید یک نفر هم پشت سرش نیست. همه رفته بودند. تمام مردم شهر مضطرب هستند. در شهر پخش شده بود که طرفداران مسلم را دستگیر می کنند یکی شوهرش خانه نیست می گفت: نکند شوهرم را گرفته باشند. یکی پسرش بیرون است.یکی برادرش نیست. مسلم کنار کوچه ای از استر پیاده شد و سرش را به دیوار گذاشت. زنی جلوی در نشسته بود. اسمش طوعه بود. او هم منتظر پسرش بود تا برگردد. دید آقایی از استر پیاده شد و سرش را به دیوار گذاشته است. گفت: آقاجان! چرا سرت را به دیوار خانه من گذاشتی؟ چرا به خانه ات نمی روی؟ دفعه سوم که زن سوال کرد، مسلم گفت: آب داری برای من بیاوری؟ زن رفت آب آورد. مسلم باز همانجا ایستاد. آن زن گفت: آقاجان! چرا به خانه ات نمی روی؟ صدا زد: مادر من خانه ندارم. زن گفت: شما کی هستی؟ گفت: من مسلم بن عقیل هستم.
 

جان ختم المرسلین در کوفه جا دارد ندارد
                                              بهتر از روح الامین در کوفه جا دارد ندارد
افسر جانباز حق در کوفه سرگردان و بی کس
                                               نایب سلطان دین در کوفه جا دارد ندارد
مسلم بی خانمان در کوچه ها می گردد امشب
                                              یک جهان ایمان و دین در کوفه جا دارد ندارد
امتحان حق نگر ازآن مسلمان و مسلم
                                           مسلم است ای مسلمین در کوفه جا دارد ندارد
 

مسلم آن شب را در خانه طوعه ماند. هنگام صبح پسر این زن به دارالاماره خبر داد در خانه آنهاست. عبدالله بن عباس با هفتاد سوار آمد و خانه را محاصره کردند. یک وقت زن آمد داخل اتاق صدا زد: آقاجان! مسلم بن عقیل! خانه را محاصره کردند. مثل اینکه فهمیده اند شما داخل خانه ما هستید. مسلم بن عقیل از خانه بیرون آمد سوار اسبش شد. شمشیر می زند و می کشد. دشمنان را روی زمین می ریزد. این بی انصافها دسته های نی را آتش زدند و از بالای بام بر سرش ریختند. همه بگویید: غریب مسلم! غریب مسلم!
بعد از پیکار عظیم مسلم را گرفتند. دست مسلم را به پشت سر بستند. او را به طرف دارالاماره آورند. وقتی عبیدالله رسید شروع کرد به گریه کردن. عبیدالله گفت: چرا گریه می کنی؟ کسی که در این کارها می افتد باید پیه کشته شدن هم به تنش بمالد. چرا گریه می کنی؟ صدا زد: عبیدالله! به خدا قسم اگر برای خودم . کشته شدن گریه کنم. گفت: پس برای چه گریه می کنی؟ گفت: دلم می سوزد که نامه نوشته ام تا حسین(ع) به کوفه بیاید. می ترسم امام حسین (ع) دست زن و بچه اش را بگیرد و به طرف شما مردم بی وفا بیاید.هنگامی که می خواستند او را بکشند فرمود: عبیدالله! سه وصیت دارم. اول وصیتم این است وقتی مرا کشید بدنم را روی خاکها نگذارید! مرا دفنم کنید. وصیت دومم این است که هفتصد درهم در کوفه قرض دارم، زره مرا بفروشید و قرضهایم را ادا کنید. یک وصیت دیگر هم دارم وآن اینکه دلم می خواهد یک نامه بنویسید که حسین(ع) نیاید. آی غریب حسین! حسین!…

اللهم نسئلک و ندعوک باسمک العظیم یا الله!

***********************

متن روضه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام ـــ مرحوم کافی

روضه شجاعت مسلم علیه السلام و بی وفایی مردم کوفه

جان ختم المرسلین در کوفه جا دارد، ندارد
بهتر از روح الامین در کوفه جا دارد، ندارد
افسر جانباز حق در کوفه سر گردان و بی کس
نائب سلطان حق در کوفه جا دارد، ندارد
مسلم بی خانمان در کوچه می گردد امشب
یک جهان ایمان و دین در کوفه جا دارد، ندارد
آسمان کوفه امشب گریه کن بر حال مسلم
اختر قرآن ببین در کوفه جا دارد، ندارد
امتحان حق نگر از مسلمانان و مسلم
مسلم است ای مسلمی در کوفه جا دارد،ندارد

طوعه صدا زد، آقا جان من که نمرده ام ، زن هم باشم، اما بیا داخل خانه؛ اگر هیچ کسی سراغت نیامد من پناهت می دهم. مسلم را به داخل خانه برد. شبانه مسلم در خانه طوعه بود تا صبح شد. پسر این زن رفت دارالإماره خبر داد؛ دنبال مسلم نگردید، مسلم میان خانه ماست. عبیدالله، مصعب را با دویست سر باز فرستاد گفت: برو مسلم را دستگیر کن. یه وقت طوعه آمد خانه گفت: آقا جان دور خانه را محاصره کردند، مثل اینکه فهمیدند شما در خانه ما هستید؛ مسلم فرمود: مانعی ندارد، اسبم را بیار، استرم را بیار،شمشیر و سپرم را بیاور من از خانه ات بیرون می روم…

مسلم بن عقیل از میان خانه بیرون آمد، هی شمشیر می زند و می کشد و روی زمین می ریزد. مردمی که آمده بودند به او دست بیعت داده بودند، پشت سرش نماز خوانده بودند، این بی انصافا آمدند دسته های نی آتش می زدند و از پشت بامها روی سر مسلم می زدند.

یه وقت مصغب فرستاد پیش عبیدالله که کمک بفرست، دویست سرباز دیگر آمدند، باز هم فرستاد که کمک بفرست، دویست سرباز هم دوباره آمدند؛ یک وقت پیغام داد، مصعب یک نفر را فرستادم دستگیر کنی، شصتصد سرباز فرستادم؛ یه وقت جواب داد، عبیدالله تو مگر منو به جنگ یک کوفی فرستادی آخر این مسلم بن عقیله شیر بیشه ی شجاعته، برادر علی هست.

آخرهم نتونستن از راه عادی دستگیرش کنند؛ روی چاله بزرگی یک مقدار حصیر و خاک ریختند، رویش را پوشاندند، مسلم در حال جنگ کردن یک دفعه داخل چاله افتاد، دور چاله را گرفتند دست مسلم را به پشت سر بستند…

همین طور که می آوردنش طرف دارالعماره یک ظالمی یک شمشیر حواله مسلم کرد، لب بالای مسلم قطع شد مسلم را آوردند طرف دارالإماره …

تا وارد دارالإماره شد مسلم بنا کرد به گریه کردن، عبیدالله گفت: چرا گریه می کنی؟ کسی که در این کار می افتد باید پی کشته شدن را به تنش بمالد. صدا زد عبیدالله بخدا قسم اگر برای خودم و کشته شدم گریه کنم.  گفت: پس برای کی گریه می کنی؟ گفت: دلم می سوزد که کاغذ نوشتم حسین علیه السلام بیاید، می ترسم امام حسین دست  زن و بچه هایش را بگیرد و گیر شما مردم بی وفا بیافتد …

صدا زد مسلم دستور دادم تو را بکشند؛ صدا زد عبیدالله سه تا وصیت دارم گوش کن، اول وصیت من این است که وقتی من را کشتید بدنم را روی خاک ها نگذارید، منو دفنم کنید، وصیت دوم من این هست، هفتصد درهم در کوفه قرض دارم، دادم به فقراء، می خواهم این زره من را بفروشید و قرضم را ادا کنید، عبیدالله یک وصیت دیگر هم دارم آن هم این هست که دلم می خواهد  یک نامه بنویسید که امام حسین نیاید …

**********************

متن روضه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام

 
به خون چهره دادم غسل از پا تا سر خود را
زیارت میکنم با دست بسته رهبر خود را
به یاد حنجر خونین و کام خشک مولایم
لب عطشان نهادم زیر خنجر حنجر خود را
به هر جا پا نهادم بر رویم بستند درها را
که بر دیوارها بگذاشتم امشب سر خود را
به فرقم هر چه آتش بارد، از گل دوست تر دارم
که وقف خاک جانان کرده ام خاکستر خود را
 

 
آوردنش تو دارالعماره ، دست بسته ، همه ی بدن خون آلود،لب پاره ، دندونها شکسته ، آب آوردن ، یه بار، دوبار، سه بار،هربار خون لب ها ریخت ، دید نمی تونه بنوشه ، گفت  مثل اینکه باید لب تشنه جون بدم ، آیا کسی پیدا میشه،از جانب من به اربابم ، به آقام ، به امامم پیام من رو برسونه، چون از در که وارد شد،گفتند به امیر سلام کن،گفت  این امیر، امیر شماست ، امیر من حسینه، یا ابا عبدالله گفت نامه نوشتم آقا ومولام حسین بیاد می ترسم بیاد گرفتار دست شما کوفیان بشه
 
 
چند بیت دیگه بخونم از همه شما التماس دعا انشاالله وعده من و شما زاویه مسجد کوفه کنار حرم مطهر حضرت مسلم ابن عقیل (ع)
 

یقین دارم که مولا از برای دیدنم آید
که سوی مکّه افکندم نگاه آخر خود را
صدای نالۀ زهرا به گوشم می رسد آری
که بالای سرم آورده مولا، مادر خود را
الا ای یوسف زهرا میا کوفه که می ترسم
به چنگ گرگ ها بینی علیِّ اکبر خود را
میا از کعبه ای مولای من در این منای خون
که بینی بر فراز دست، ذبح اصغر خود را
 

حسین جان ….حسین جان ……
شعر از استاد سازگار

*********************

متن روضه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام ـ حجت الاسلام والمسلمین هاشمی نژاد حفظه الله

روضه وصیت مسلم علیه السلام در آخرین لحضات عمرشان

ای خدا شب شده و من چه کنم            یه تن و این همه دشمن چه کنم
اهل کوفه که پیمان شکستند                خود نمک خورده، نمکدان شکستند
 صبح  درآمد  همگی  پیوستن             شب   در خانه به رویم بستند
 صبح من شمع و همه پروانه              شام بیگانه تر  از بیگانه   

وقتی بالای دارالاماره بدند، گفتند: مسلم حرفی داری؟ وصیتی داری؟ فقط یک جمله گفت: یک نامه برای حسین بنویسید و بگویید که به کوفه نیاید، کوفی وفا ندارد؛ فردا پایین دارلاماره همه منتظرند، هر کسی چیزی می گوید، یکی می گوید: الان مسلم سر سفره شان نشسته است، یکی می گوید: هر چی باشد مسلم مهمان است، یکی می گوید: مسلم را کشتند، یه وقت از بالای دارالاماره فریاد بزنند کنار بروید، کنار بروید، بدن بی سر مسلم بن عقیل از بالای دالاماره روی زمین افتاد…

************

متن روضه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام

 امیر کوفه که یک آسمان جلالت داشت
ندانم از چه به صورت غبار غربت داشت
به کوفه وارث یک کربلا مصیبت بود
کسی که در دل خود یک جهان محبت داشت
درون خانه هانی نکشت  دشمن را
ز بس وفا و جوانمردی و مروت داشت
نهان ز مردم کوفه لبش به هم می خورد
در آن سیاهی شب با حسین صحبت داشت
ز خوردسالی خود در مدینه چون عباس
به سیدالشهدا الفت و ارادت داشت

 
تا امام حسین (ع) شنید حضرت مسلم (ع) شهید شده ، فرمود دختر مسلم رو بگید بیاد ، دختر غصه خوره ، دختر رو تو دامن نشوند ، یا ابنتی ، صدای گریه ی زن ها بلند شد،فهمیدند چی شده ، دیدن اشک حسین داره می ریزه روی سر این دختر، فرمود آی دخترم دیگه خودم باباتم ، میوه ی دلم دیگه دخترام خواهرتن ، وقتی از دامن حسین اومد سکینه بغلش کرد ، تسلیت گفت  غصه نخوری ما دورتیم ، نمی گذاریم غریب باشی ، غصه نخوری عمه ام نمی ذاره یتیمی رو حس کنی ، آی سکینه خاتون ، بی بی جان ، به دختر مسلم تسلیت گفتی ، بغلش کردی ، تو گودال کسی بهت تسلیت گفت خانم؟کسی بود دست نوازش به سرت بکشه؟آره،یه عده تازیانه به دست اومدند ، یه عده با کعب نی اومدند،حسین ……
 
شعر از استاد سازگار

********************
 

 
 
متن روضه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام سیدمهدی میرداماد
 
مرحوم صدوق تو أمالی نقل می کنه،می گه:
یه روز امیر المؤمنین اومد محضر رسول خدا(ص)،سئوال کرد آقاجان شما به برادر من علاقه دارید یا نه؟
پیغمبر فرمود آره علی جان به دو دلیل عقیل و دوست دارم،
دلیل اولش اینه برادر تو است،فرزند ابوطالب ِ، دلیل دوم علی جان عقیل رو دوست دارم چون یه پسری داره،این پسر در راه محبت پسر تو کشته می شه،
علی جان دوستش دارم،پسرش فدایی پسر تو است،قبل کربلا،این خبرها نیست،پیغمبر داره روضه می خونه،خیلی گوش بده،عبارت عجیبه سه تا نکنه داره،
نکته اول:
پیغمبر فرمود علی جان،اهل ایمان بر این پسر گریه می کنند،الله اکبر،استنباط می شه کرد،نشانه ی ایمان یکی گریه بر مسلم ِ، دیگه،پیغمبر فرمود:مؤمنین براش گریه می کنن،
دوم علی جان،این مسلم فرشتگان خدا بر او صلوات و درود می فرستند،بعد عجیبه،می گه به اینجا که رسید،پیغمبر شروع کرد گریه کردن،
عبارت عجیب حدیث اینه، می گه:اون قدر گریه کرد،حتی جرت دموع علی صدره،پیغمبر لولاک لما خلقت الافلاک،
می گن اینقدر برا مسلم گریه کرد،اشکاش رو سینه اش چکید،این مسلمه با این عظمت با این مقام،حالا من و تو اومدیم از مسلم عاشقی یاد بگیریم،از مسلم فدا شدن برا امام زمان یاد بگیریم،اومدیم از مسلم یاد بگیریم،آدم وقتی می خواد خودش رو خرج امامش کنه،باید بدون کم و کاست،می خوای یاد بگیری بسم الله:
شب اول ِ،من از اول مجلس منتظر بودم این اسم بیاد،آخه با این اسم امشب گره باز می شه،تو هم منتظری نشون بده
اونایی که تو این دهه همه ی کاراتون و می زارید کنار،می گید کار فقط کار حسین،فعلاً مهمتر از همه دنیا حسینه،فاطمه اون دنیا می گه،همه رو رها کن ،دست این رو من بگیرم،این محرما همه چیزش تعطیل بود،فقط حسین
کمک کنید شب اول ِ،خبر دادن،تو منزل ثعلبیه به امام حسین علیه السلام گفتند:آقا مسلم تو رو تو کوفه کشتند،حضرت گریه کرد،گفت:مسلم پسر عموی من بود،سفیر من بود،مورد اعتماد من بود….
با همه ی مقاومتش،با همه ی سرداری و دلیریش،بهش نیرنگ زدن،اَمان نامه ی دروغین بهش دادن،گودال سر راهش کندن،
و اِلا به این راحتی مسلم و نمی تونستن بگیرند،گفتم: گودال،یاد چی می افتند بعضی ها،اصلاً رسم این کوفیا همین بود،می خواستند یکی و گیر بندازند،سر راهش گودال می کندند،چیه؟
یه گودال تو رو این جوری به هم می ریزه….
اصلاً بنا ندارم این جوری روضه بخونم شب اول،
می خوام بگم این مسلم،آقایی است که در راه ولی خدا اول فدایی قرار گرفت،
قربونش برم،مادر ما زهرا هم اولین فدایی علی است،اما زهرا کجا،مدینه کجا،کوفه کجا،
هر دو اول فدایی اند،ناله دارا،شب اول روضه ام همینه،می خوام بگم این کلمات برات آشناست یا نه،این کلمات هم روضه مسلم رو در بر میگیره،هم روضه ی مدینه رو،
من فقط یه کلمه رو میگم رد می شم،هرکی ناله داره،این کلمه ها مشترکه،می خوام بگم:
اولیش کوچه است،دومی اش آتیشه، ریسمانه،تازیانه است،لااله الا الله،یه چیز دیگه بگم ناله دارا، چند نفر به یه نفره،تو کوفه ام چند نفر ریختند،نتونستند مسلم و دستگیر کنند، اما مردم مسلم یه مرد جنگیه،یه سردار خستگی ناپذیره،اما مادر ما زهرا،یه مادر باردار بود،هجده ساله بود،یازهرا…….

**********************

متن روضه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام ـ آرزومند

هرکسی گفت حسین فاطمه او را بخشید
بس که بخشید گنهکار دگر کم آمد
چشم وا کن که علی فاطمه را میارد
پیش از آنها خود پیغمبر اکرم آمد

امام صادق ع هر وقت مجلس میگرفت عبا را دم در می انداخت میفرمود مادرم فاطمه میاد میشینه دم در
شب اول دلم می خواد بگه حسین

خودشان بانی و هم گریه کن و سینه زنند
هر چه قیمت شده از آن بیت مکرم آمد
نوکر تو همه جوره به خدا نوکر توست
کار تو بر همه  اعمال مقدم  آمد
وعده کن در شب اول به شب اول قبر
ملکی مژده دهد شاه دو عالم امد
جای هرکس که به ما سینه زدن آموخت
دل پر غصه بگریید که محرم آمد

اینقدرمسلم غریبه،حدود سه ماهه رفته کوفه، تو راه  که میومد اون راه بلد مسلم از عطش جوون داد، نامه نوشت به ابی عبدالله برگردم با خودتان بیام، ابی عبدالله شاید به صورت رمز نوشت برای مسلم: وعده ی من و تو دروازه کوفه،ابی عبدالله به وعده اش وفا کرد، تادروازه کوفه دختر مسلم آروم گریه میکرد،اما هچین که به دروازه رسید دید سر باباش بالای دروازه آویزانه،از بالای نیزه چشمها تو چشم هم افتاد،گفت سکینه ببین اینم سر بابای منه   بگوحسین…………….

کوچه گردی نکن حبیب خدا میهمانی تو منزلت داری
دعوتت کرده اند این مردم توازاین کوفه دست خط داری
رونزن گوششان کراست امشب باغم بی کسی مدارا کن
همه دارند میروندآقابی صداگریه کن تماشا کن
ای ولی فقیه دل خسته ای ابرمرد قهرمان چه خبر
نامه ای دادی حسین برگرد از امام زمانمان چه خبر
بازهم بی بصیرتی کردندجهلشان کاردستتان داده
لقمه های حرام را خوردند دل بریدنداز شما ساده
چاله کندندبرسرراهت تاکه گودال رامحک بزنند
ریسمان جهالت آوردندتابه زخم دلت نمک بزنند
کوفه بال وپرشما را بست کنج دیوار خسته افتادی
تنگی کوچه هاش باعث شد یاد پهلوشکسته افتادی
ضربه هاشان به پهلویت میخورد دردهایت یکی دوتاکه نبود
چقدرزود دوره ات کردند کوفه گودال کربلا که نبود
آب در حسرت لبان سوخت لب پاره معذبی آقا
باغروری شکسته آقا جان سردارالاماره ات بردند
باورم نیست باتنی بی سرسمت میخ قناره ات بردند
تهمت خوردن شراب زدند به شما مرد حق پرست آقا
تازه با این که خیزران نزدنددوسه تا دندانتان شکست
خیزران گفتم ودلم خون شد دهنم تیر میکشد چه کنم

دستاشو بستن  بالای دارالاماره سروازبدن جدا کردن، تا آخرین لحظه میگفت :حسین کوفه میا،آخه امروز فهمیدم مغازه ها به نیزه سازی تبدیل شدند،بازار نیزه فروش ها شلوغ شده کوفه پر از حرمله است،اینجا به میهمانان آب نمی دهند، از بالای دارالاماره تنش رو به پایین انداختند، طوعه میگه گفتم برم ببینم مهمان دیشم رو چی به سرش آوردند، دیدم بدن بی سرو  پاهاش رو به ریسمان بستندریالبا اسب تو کوچه میکشیدند دیدم بردند،میگه اومدم دنبال جنازه،بردنش بازار قصابها برای اینکه همه شیعه ها بترسند،بدن روبه قناره قصابی آویزان کردند تازه این نایب آقاست این جور کشتند،برا خودش برنامه ها چیدند،…

********************

متن روضه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام ـ حاج منصورارضی

کوفه انگار که نسبت به تو احساس نداشت
دوازده هزار نامه فقط از کوفه فرستادند
باغ ها ظرفیت عطر گل یاس نداشت
اصلاً حیف بود تو بیای کوفه آقا

همه ی حرف های ما چند بعدی است،هم مال امروز،هم مال اونروز

ریشه ی غفلت کوفه به کجاها نکشید
که سفیر پسر فاطمه را پاس نداشت
کوفه از بس که نگاهش به حرام عادت کرد

یعنی سینه زن،اگه هی به نگاه به نامحرم ،زن های بی حجاب بکنی،خطر داره برا دلت،اول کار اشکت رو میگیرند،هرچی هم من و دیگران بخونیم ،مات میشینی دلت میسوزه،اما این سنگ که تو چشمته، نمیذاره گریه کنی

کوفه از پس که نگاهش به حرام عادت کرد
چشم دیدار تو  مسلم و عباس نداشت

حسین……

یادشان نیست تو را بس که نمک نشناسند

اومدند در خونه ی حسین،بعد از امر امیرالمؤمنین ،آقا دعا کن بارون نمیآد،قحطی مارو داره میکشه،زن و بچه مون دارن از تشنگی میمیرند،آقاجانم،حضرت دعا کرد،شنیدید،این حرف مال شب هفتمه،دعا کرد بارون اومد،برکه هاشون پر شد،همه خوشحال شدند،آقا جان تلافی میکنیم،ای نامرد مردم،بی درد مردم

یادشان نیست تو را بس که نمک نشناسند
گویی این شهر جفا عاطفه بشناس نداشت
آشنا با تو کسی بود ولی بود ولی
جز دل حانی و طوئه دل حساس نداشت
امت نامه پران با تشری برگشتند
نامه نوشتند اما نامه پرون بودند
زره ای صدق و ثبات قدمی ناس نداشت
با تو دلهاست ولی بر تو زبان شمشیر
کوفه جز تیر و سنان دکه ی اجناس نداشت
پایتختی که در آن عدل علی میزان بود
هیچ در ظلم ستم بهر تو وسواس نداشت
به رجز خوانی من مرد و زنش خندیدند
هی گفتم من مسلمم،نایب حسینم،هو کردن
به رجز خوانی من مرد و زنش خندیدند
نایبت چاره ای از خنده ی خناس نداشت
دست من بسته شد و دست جسارت وا شد
کوفی انگار دگر غیرت و احساس نداشت

داره با خدا مناجات میکنه،گریه میکنه،آخه تو کوچه های کوفه،دویست سرباز دارن باهاش میجنگند،دوباره کمک خواستند،ابن زیاد داد زد،فحش داد به اون سردارش،که داشت میجنگید،گفت:مگه چیکار میکنی،یه نفره نمیتونی دستگیرش کنی،گفت : اینها از بنی هاشم اند،مگه مارو به سمت،بقّال های کوفه فرستادی، این مسلم ِ،فریبش دادند،امان نامه گرفتند از ابن زیاد،دادن دست آقا،همچین که دادن دستش و خوند،دید اصلاً اینقدر امان نامه قوی است،میتونه بره به حسینش برسه،میتونه بره،دست از شمشیر که برداشت،دستاش رو بستند،حالاهرکی میرسه یه شمشیر بهش میزنه،لبش شکافته شد،دندوناش شکسته شد،آب آوردن روزه اش رو باز کنه،دندونهای ثنایاش افتاد،خون آب رو  مضاف کرد،آب رو برگردوند،به خودش گفت:من باید تشنه بمیرم،مثل اربابم حسین،آی حسین….

********************

متن روضه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام ـ حاج منصورارضی

اومد تو کوچه ها به بن بستی رسید، مسلم دید، زنی جلیل القدر، کانا ،منتظر کسی است. سلام کرد، قدری آب داری به من بدی.
روزه داره بوده، ایام ذی الحجه است آب آورد حضرت خورد،  دید اقا واستاده،  گفت راضی نیستم ایستادی شما، نا محرمی، من باید منتظر باشم، پسرم بیاد ،گفت شما کی هستین ، فرمود :من همانم که شما با من بیعت کردید، تاریکه،
طوعه من مسلم نایب حسینم ،گفت: ببخش آقا خانه توست ،منم کنیز تو، طوعه می گه از سر شب تا صبح نماز و منا جات می خونه ،غذا نخورد، فرمود :خواب دیدم فردا مهمان جد حسینم، مهمان عموم بابای حسینم، گفت چرا گریه می کنی گفت :همین دست منو بیچاره کرده با همین دست نامه به حسین نوشتم بیا

 
بالا گرفت بر من دل خون چه کار ها                  صیاد من شدند تمام شکار ها
بی مایگان به دایه انیسند تا به تیغ                      زنگار بسته آینه کار زارها
بی مهر و موم نامه به هم قرض می دهند      نان قرض می دهند به همه خانه دارها
مهمان مطا ع رایج بازار کوفه است         کسب حلال نیست در این رشو ه خوارها
مسلم برای زینب تو گریه می کند           پیشا نیم شکسته در این کوفه بار ها
از بام کوفه بر لب تو می کنم سلام                     چون آفتاب بام میان غبار ها
از دور از گلوی تو بوسم ای عزیز                    گر وا کنند ره به لبم نیزه دارها

 
جنگ کرد، سر راهش چاله ای کندند، از لب و دندان خون جاری شد،لب پاره شد،دیدن ، ناراحت است، گفتند :
سلطنت این حرفها را دارد فرمود: نا نجیبها ،من برای آقام گریه می کنم، نامه ها رو فرستادم بیا کوفه.می خوام یکی بره بگه نیا به کوفه  
 
 

از دخترم چو دختر خود ناز را بخر           بگذار تا اسیر شود در دیار ها

******************

متن روضه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام ـ حاج حسن خلج

بی کس و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که بگویم که غم خواری نیست

اهلش هستی؟عمقش رو پیدا میکنی؟قطعاًمیدونم نیازی نیست بازش کنم،اگه بخوام بشکافمش،خیلی دردناک میشه موضوع.
یارب این شهر چه شهری است که صد یوسف دل
 به کلافی بفروشند و خریداری نیست
قربون ناله هاتون برم،قربون زمزمه هاتون برم که این زمزمه ها کاروان استقبال از قافله ی حسینه،با ناله هاتون دارید میرید استقبال،آقامون داره میاد،کربلا،حسین جانم،حسین جانم،امیداوارم به حق امیرالمؤمنین علیه السلام،همیشه دلت پرسوز و گداز باشه،هرجا اسم حسین رو شنیدی،آتیش دلت زبانه بکشه،تو کوچه پس کوچه ها میگرده،سر به دیوار میذاره.
برحُرمتِ
تواضع رو ببین،میگه من که چیزی نبودم،اما تو من و فرستادی،من پیام آور تو بودم،باید به خاطر تو هم که میشد،حُرمتِ من رو نمیشکستند،اما
برحُرمتِ پیمبریم پا گذاشتند
جز سایه ام مرا همه تنها گذاشتند
آقای من حسین،حسین جان،نیا آقا،آقا جان تو کوچه پس کوچه هاشون گشتم،تو بازار آهنگراشون رفتم،دیدم همه دارن آماده میشن،شمشیر تیز میکنند حسین،نیزه میسازند حسین

حسین جان یه نگاه بکن،از بالای دارالاماره گفت: ببین همه ی وجودم داره تو رو میبینه،برادرا،شمشیر وقتی میبره،حالتی که جا میذاره،شبیهه چشم ِ

بستند اگر دو چشم من  اما به پیکرم
صد چشم زخم را به رهت وا گذاشتند

آقا ببین با من چه کردند،من نگران خودم نیستم،نگران چی هستی؟

دندان تیز نیزه شان را گمان کنم
آقای من میشه نیای؟
دندان تیز نیزه شان را گمان کنم
وقف گلوی اکبر لیلا گذاشتند
دیگه چه خبره مسلم؟
چشمان زهر دار سه شعبه به طعنه گفت
من را برای دیده ی سقا گذاشتند

از اون طرف ابی عبدالله،فرمود: مسلم،سهم علی اکبر و گفتی،سهم لیلا رو گفتی،سهم عباس رو گفتی،سهم همه رو یکی یکی گفتی،سهم من چی شد؟بگم سهم حسین رو یا نه،آقاجان نیا،نیا

تا یک هزاران نهصد و پنجاه ضربه را
سهم تن شریف تو آقا گذاشتند

هیچ کدوم این خبرها امام حسین علیه السلام رو تکون نداد،هیچ کدوم این خبرها تعجب آقارو وا نداشت،هیچ کدوم این خبرها آقا رو از جا نکند،اما این خبر آخر امام حسین علیه السلام رو از جا کند،از جا بلند شد،مگر خبر چه خبریه؟حسین جونم

چشمان تیزبین دو صد سنگ را
سنگ هارو بالای بام ها جمع کردند،برای کی؟
چشمان تیزبین دو صد سنگ را
به بام چشم انتظار زینب کبری گذاشتند
حسین آرام جانم،حسین روح و روانم

*******************

متن روضه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام ـ سیدمهدی میرداماد

شب اول،ببین عزتُ،هر کجا می خوان روضه ی حسین علیه السلام شروع کنن،با مسلم شروع می کنن،دروازه ورود به محرم روضه ی این آقاست،اولین شهید این هفتاد و دو نفر مسلم ِ،این عزت نیست؟این مزد نیست؟سلام خدا به این آقا،خیلی نمی خوام شب اول اذیتت کنم،اما دلم راضی نمی شه از شب اول بگذرم،هی به خودم میگم مراعات کن،صدا رو نیگه دار،ده شب می خوای ناله بزنی،بعد به خودم میگم از کجا معلوم فردا شب بیام،از کجا معلوم امشب شب آخر محرمت نباشه،آقا جان بذار یه جوری گریه کنم،اگه امشب گفتند پاشو بساط خودتو جمع کن،خیلی این غزل جانسوزه من که امروز روضه رو مرور می کردم،گفتم دیگه نمی خوای روضه بخونی،از بس که این غزل،مرثیه حرفشو قشنگ می زنه،ببین  این آقا چقدر غریب شده،خیلی سخته آقا غربت،اونم برای یه مرد،اونم تو یه شهر غریب
دل این شهر برای نفسم تنگ شده
زبانحال مسلم با آقا و اربابشه،خیلی مسلم حسین رو دوشت داشت،خیلی به آقا ابی عبدالله علاقه داشته،بی خود نیست به این درجه رسیده
دل این شهر برای نفسم تنگ شده
شما هایی که جلو میشینید،خیلی وظیفه تون سنگینه،نباید همین جوری بشینی،من معتقدم تو روضه ابی عبدالله همه باید  کمک کنند،یکی ناله بزنه،یکی گریه کنه،یکی زبون بگیره،یکی زمزمه کنه،بخدا قسم هرکی که رفته،هرکی که این محرم دستش کوتاه شده،این جمله جمله ی مشترکی بین همه ی رفته های زیر خاک،وقتی می بینیشون ،همه می گن ای کاش ما یه بار دیگه بیایم یه حسین دیگه بگیم،ای کاش زنده بشیم یه محرم بیایم یه گوشه برا حسین گریه کنیم،اون وقت تو راحت از دست بدی جفا کردی،شب های دیگه میای جلو باید با همه ی وجودت ناله بزنی.

دل این شهر برای نفسم تنگ شده
جان من کوفه میا کوفه دلش سنگ شده
خوب گشتم همه جا را خبری نیست نیا
همه شادند آخر دوباره خبر جنگ شده
آب و جارو شده این شهر برای سر تو

آقا جان نمی دونی چه خبره تو این کوفه،یکی داره شمشیرشو آماده می کنه،یکی داره نیزشو تیز می کنه،

آب و جارو شده این شهر برای سر تو
کوچه هاشان همه پاکیزه و کم سنگ شده

هرکی سنگ پیدا میکنه،بیاید بریم کربلا،یکی داره میاد،حسین

همه جا صحبت از غارت اموال شماست
بخدا بیعتشان حقه و نیرنگ شده

چه بیعتی،هجده هزار نفر،شوخی نیست،بخدا امشب و شب های دیگه بیایید،فقط گریه نباشه،هجده هزار نفر بیان بیعت کنن،اون وقت برگردی بعد نماز مغرب،ببینی هیچکی نیست،یه مرد نبود این آقا رو راه بده تو خونش،این آقا خیلی مظلومه رفقا،برا مسلم مایه بذار،خیلی ها به ما می گن،چرا شب اول مسلم می خونید؟برای اینکه این آقا خیلی مظلومه،دو نفرند تو شهدای کربلا، که تو زیارت نامه شون اومده،اشهد انک مظلوم،دو نفرند که اشاره به مظلومیتشون شده،یکی مسلم،یک هم عباس،می دونی چرا این دو نفر مظلومانه شهید شدند،چون این دو نفر،چند نفر یکی جنگیدند، هر دونفر به آب هم رسیدند،آب نخوردند،هجده هزار نفر میان بیعت کنند،یه مرتبه صحنه خالی بشه،آی رفیق یه جمله بگم وسط روضه،امر دارم وسط روضه میگم،نگی خیلی حاشیه میری،آی رفیق،آی جوون بیعت با این آقا مال زمان مسلم نبود مال الان هم هست،الانم اگه می خوای جزو سپا کوفه نباشی،باید بدونی زیر خیمه ی حسین باید جات و نگه داری،یه کاری نکنی بری جزو کوفی ها،برگشت پشت سرش رو نگاه کرد،غریبانه بلند شد،تو کوچه های کوفه،از این کوچه به اون کوچه،هی دست رو دست می زد،الهی دستم بشکنه،چرا نوشتم به حسین بیا،اینها چه مردمی هستند،هی از این کوچه به اون کوچه،خسته شد پشت در یه خونه سر به دیوار گذاشت،پیر زن در و باز کرد،دید یه آقای قد بلند،محاسن ،هیبت،کسی بود برا خودش مسلم،آقا چرا اینجا ایستادی،چیزی می خوای این وقت شب،می خوای برات آب بیارم،از سر و وضعت پیداست آشفته ای،تشنه ای،یه مقدار آب براش آورد،گفت:می تونم ازتون یه سئوالی بکنم،شما مگه تو این شهر خونه ندارید،گفت نه من تو این شهر غریبم،آخ غریب آقا،گفت:چرا غریبید،این وقت شب تو کوچه های کوفه چیکار می کنی،گفت:منو می شناسی،گفت نه آقاجان،گفت: من سفیر حسینم،من مسلم بن عقیلم،تا گفت من مسلمم،طوئه که وجودش مملوء از محبت ابی عبدالله بود،دست و پاشو گم کرد،گفت:خوش اومدی آقا،جوونم فدای شما،عجب سعادتی در خونه ی منو زده،شما کجا خونه طوئه کجا؟دروباز کرد،گفت:آقا قدم رو چشمای من بذارید،من خیلی به ارباب شما علاقه دارم،من از شیعیان شما هستم،می تونی امشب منزل من باشی،اومد وارد خونه طوئه شد،چی کار کرد این زن که تو تاریخ اسمش موند،چه پذیرایی از جناب مسلم کرد،ظاهراً وضع خونه ایش خوب بوده،بهترین اتاق و در اختیار مسلم گذاشت،بهترین پذیرایی رو از او کرد،اما  دید این آقا لب به غذا نمی زنه،هی غذا براش می اورد،هی می گفت:میای لااقل زینب و نیار،چی می گی؟لااقل می آی،علی اصغر و نیار،اصلاً می دید این آقا تو یه حال و هوای دیگه ای است،لااقل می آی رقیه رو نیار،ای وای ای وای،خیلی طول نکشید،تا فهمیدن مسلم تو خونه ی طوئه است،ریختند دور وبر خونه ،خونه رو از چهار طرف،محاصره کردند،می دونند،اومدن کی و ببرند،گرفتن شیر کار سختیه،اونم شیری که عموش علی است،تا ریختن در خونه،من خیلی سعی کردم نرم تو این فضا،ولی یه طرف دلم می گه شب اوله دیگه،شب اول از حضرت زهرا نگیم نمی شه،شب اول از مادرمون کمک نگیریم نمی شه، شب اول اونم این همه بچه سیدا دور منبر،بچه سیدا یادشون نره فردا شال بندازن،تا طوئه فهمید اومدن دم در،به مسلم گفت:غصه نخوری، من خودم می رم دم در،همچین که اومد بره دم در اهل کنایه،مسلم گفت:کجا داری میری؟ تو یه زنی،اینها عقل ندارن،اینها مروت ندارن،شاید می خواست بگه،یه زن رفت پشت در،برای همه عالم بسه،کسی حیا کنه،نه تا فهمید زهرا پشت دره،رفتم توی روضه بذار بگم،خودش تو نامه ای که به معاویه لعنت الله علیه نوشت،گفت:تا فهمیدم فاطمه پشت دره،برگشتم عقب ،گفتم :نه،من با زهرا کاری ندارم،اما یاد علی اوفتادم، شب اول چی دارم می گم،اومدم پشت در چنان لگدی به در زدم،صدای شکستن استخانهاشو شنیدم،کجا می ری طوئه،بذار من برم،رفت مسلم گفت: چنان بلایی سرشون بیارم،که یادشون بیافته من برادر زاده ی علی ام،اومد،اگه عموم علی نتونست کاری کنه،دستش بسته بود،من که دستام بسته نیست،اگه ایستاد جلوش چشماش فاطمه شو زدند،محکوم به صبر بود،من که محکوم نیستم،دماری در بیارم،نمی دونید چکار کرده،برید تاریخ رو بخونید،برید بخونید،کاری کرد مسلم،می ریختن ده نفری دورش،می گرفت پرت می کرد،رو پشت بوم ها،این جوری،کاری کرد،که لشکر هرچی می رفت جلو،لت و پار برمی گشت،نانجیب صداش بلند شد،گفت چه خبره؟مگه یه نفر این قدر لشکر می خواد،برید کار مسلم رو بسازید،یکی از این کوفیا گفت:چی داری می گی؟این جمله ی تاریخه،گفت:فکر کردی ما به جنگ یکی از بقال های کوفه می ریم،این مسلمه این سفیر حسینه،این نمی شه تنهایی باهاش،مبارزه کرد،زنها بالا پشت بام ها نیزه آتیش می زدند،می ریختند،هرکی هرچی تونست انجام داد،مسلم رو نتونستند بگیرند،آخرشم این آقا رو با نیرنگ،به دام انداختند،یه چاله ای درست کردند،روش و پوشوندند از نی،کشوندنش سمت چاله،انداختنش تو این چاله، دستاشو بستند،ریسمان به گردنش انداختند،کشوندنش تو کوچه های کوفه،دیدن هی زیر لب داره می گه حسین،یه نشونی بدم،اول اوفتاد تو گودال،بعد سرش رو بریدند،اربابشم اول اوفتاد تو گودال،همه بگید حسن…..اما یه فرقی داشت،مسلم با اربابش یه فرقی داشت،مسلم و از بالای دارالاماره انداختند،پاهاشو بستند به اسب،تو خاکها و تو کوچه ها کشیدند،فقط اسبها پاهاشو کشیدند،اما حسین و اسب ها رو بدنش رفتند،همه بگید حسین…….خدایا به حق این آقا توفیق شهادت در رکاب اقا امام زمانمون به ما عطا بفرما
 
منبع: کتاب گودال سرخ

**********************

متن روضه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام ـ سیدمهدی میرداماد

السلام علیک یا  سفیر الحسین علیه السلام
خیلی این آقا مقام و منزلت داره،من سه چهار فراز از زیارت شو نوشتم،طولانیه،زیارت مأثوره ی از امام ِ،خیلی قشنگ و زیبا و پُر معناست
السلام علی اول الشهداء و سید السُّعداء،آقای سعادتمندان،
السلام علی الهادی بنفسه و مهجته،کسی که همه ی وجودش رو برا امامش عطا کرد و داد،همه جونش و همه سرمایه اش رو،
السلام علییک ایها الشهیدُالفقیه المظلوم ،فقیه،مسلم مگه کم کسیه،داماد امیرالمؤمنین ،خواهر ابی عبدالله رو گرفته،ابی عبدالله دایی بچه های مسلم ِ،مسلم بن عقیل سردار کنار دست امام مجتبی بوده،توی صفین میسره لشکر(جناح چپ) دستش بوده،مورد  اعتماد بوده،بالاتر از اینها،مرحوم صدوق تو أمالی نقل می کنه،می گه:یه روز امیر المؤمنین اومد محضر رسول خدا(ص)،سئوال کرد آقاجان شما به برادر من علاقه دارید یا نه؟پیغمبر فرمود آره علی جان به دو دلیل عقیل و دوست دارم،دلیل اولش اینه برادر تو است،فرزند ابوطالب ِ،دلیل دومش بیچاره می کنه آدم رو،اصلاً می مونی سر سفره کی هستی،دلیل دوم علی جان عقیل رو دوست دارم چون یه پسری داره،این پسر در راه محبت پسر تو کشته می شه،علی جان دوستش دارم،پسرش فدایی پسر تو است،قبل کربلا،این خبرها نیست،پیغمبر داره روضه می خونه،خیلی گوش بده،عبارت عجیبه سه تا نکنه داره،نکته اول:پیغمبر فرمود علی جان،اهل ایمان بر این پسر گریه می کنند،الله اکبر،استنباط می شه کرد،نشانه ی ایمان یکی گریه بر مسلم ِ،  دیگه،پیغمبر فرمود:مؤمنین براش گریه می کنن،دوم علی جان،این مسلم فرشتگان خدا بر او صلوات و درود می فرستند،بعد عجیبه،می گه به اینجا که رسید،پیغمبر شروع کرد گریه کردن،عبارت عجیب حدیث اینه، می گه:اون قدر گریه کرد،حتی جرت دموع علی صدره،پیغمبر لولاک لما خلقت الافلاک،می گن اینقدر برا مسلم گریه کرد،اشکاش رو سینه اش چکید،این مسلمه با این عظمت با این مقام،حالا من و تو اومدیم از مسلم عاشقی یاد بگیریم،از مسلم فدا شدن برا امام زمان یاد بگیریم،اومدیم از مسلم یاد بگیریم،آدم وقتی می خواد خودش رو خرج امامش کنه،باید بدون کم و کاست،می خوای یاد بگیری بسم الله:

بنویسید مرا یار اباعبدالله
اولین بنده ی دربار اباعبدالله
منتظر مانده ی دیدار اباعبدالله
من کجا و سر بازار اباعبدالله
تا خدا هست خریدار اباعبدالله
عشق بازی رو یاد بگیر
عاشق آن است که دیدار کند یارش را
بارها جان بدهد دید اگر یارش را
باز آماده کند جان دگربارش را

شب اول ِ،من  از اول مجلس منتظر بودم این اسم بیاد،آخه با این اسم امشب گره باز می شه،تو هم منتظری نشون بده

عاشق آن است که دیدار کند یارش را
بارها جان بدهد دید اگر یارش را
باز آماده کند جان دگربارش را
فاطمه پیش خدا پیش برد کارش را
هر که اوفتاد پی کار اباعبدالله

اونایی که تو این دهه همه ی کاراتون و می زارید کنار،می گید کار فقط کار حسین،فعلاً مهمتر از همه دنیا حسینه،فاطمه اون دنیا می گه،همه رو رها کن ،دست این رو من بگیرم،این محرما همه چیزش تعطیل بود،فقط حسین

مانده از جلوه ی والای تو حیران مسلم
جان خود ریخت به پای تو به یک آن مسلم
عید قربان شهان، هست فراوان مسلم
من به قربان تو نه جان هزاران مسلم
تازه قربان علمدار اباعبدالله
قبل از آنکه بیاید خبرم را ببرید

کمک کنید شب اول ِ،خبر دادن،تو منزل ثعلبیه به امام حسین علیه السلام گفتند:آقا مسلم تو رو تو کوفه کشتند،حضرت گریه کرد،گفت:مسلم پسر عموی من بود،سفیر من بود،مورد اعتماد من بود،

قبل از آنکه بیاید خبرم را ببرید
زیر پایش م‍‍ژه ی چشم ترم را ببرید
محضرش دست به دست این جگرم را ببرید
گر سرم را و سر دو پسرم را ببرید
باز هستیم بدهکار اباعبدالله

این که چیزی نیست،خودم فدات حسین،زن و بچه ام فدات حسین،آخ گریه تو به من می گه،روضه ام الان وقتشه

وقت حجران به گریبان چه نیازی دارم
به دل بی سر و سامان چه نیازی دارم
به لب پاره به دندان چه نیازی دارم
به سر شانه ی اینان چه نیازی دارم
تا سرم هست به دیواراباعبدالله

آی حسین…
با همه ی مقاومتش،با همه ی سرداری و دلیریش،بهش نیرنگ زدن،اَمان نامه ی دروغین بهش دادن،گودال سر راهش کندن،و اِلا به این راحتی مسلم و نمی تونستن بگیرند،گفتم: گودال،یاد چی می افتند بعضی ها،اصلاً رسم این کوفیا همین بود،می خواستند یکی و گیر بندازند،سر راهش گودال می کندند،چیه؟یه گودال تو رو این جوری به هم می ریزه،من رد شم،اصلاً بنا ندارم این جوری روضه بخونم شب اول،می خوام بگم این مسلم،آقایی است که در راه ولی خدا اول فدایی قرار گرفت،قربونش برم،مادر ما زهرا هم اولین فدایی علی است،اما زهرا کجا،مدینه کجا،کوفه کجا،هر دو اول فدایی اند،ناله دارا،شب اول روضه ام همینه،می خوام بگم این کلمات برات آشناست یا نه،این کلمات هم روضه مسلم رو در بر میگیره،هم روضه ی مدینه رو،من فقط یه کلمه رو میگم رد می شم،هرکی ناله داره،این کلمه ها مشترکه،می خوام بگم:اولیش کوچه است،دومی اش آتیشه، ریسمانه،تازیانه است،لااله الا الله،یه چیز دیگه بگم ناله دارا، چند نفر به یه نفره،تو کوفه ام چند نفر ریختند،نتونستند مسلم و دستگیر کنند، اما مردم مسلم یه مرد جنگیه،یه سردار خستگی ناپذیره،اما مادر ما زهرا،یه مادر باردار بود،هجده ساله بود،یازهرا…….

منبع: کتاب گودال سرخ

*********************

متن روضه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام ـ‌ حاج سعیدحدادیان

آوردنش تو دارالعماره،دست بسته،همه ی بدن خون آلود،لب پاره،دندونها شکسته،آب آوردن،یه بار،دوبار،سه بار،هربار خون لب ها ریخت،دید نمی تونه بنوشه،گفت:مثل اینکه،باید لب تشنه جون بدم،آیا کسی پیدا میشه،از جانب من به اربابم،به آقام،به امامم پیام من رو برسونه،چون از در که وارد شد،گفتند:به امیر سلام کن،گفت:این امیر، امیر شماست،امیر من حسینه،جانم فدای این مردی که،خداوندگار حماسه است،بزرگترین پیش قراوله،من علمیش رو برات بگم،رفقا نکته مهمه،انگار که علم لدُن داره،انگار که نیابت فقط،نیابت اینکه فقط بیاد یه سفارتی داشته باشه،نیست،حرف هایی میزنه،که این بوی دست داشتن،در عالم معنا رو داره،داشت از در می اومد بیرون دید طوعه،پیرزن داره گریه میکنه،میلرزه،گفت:آقا،فرمود ناراحت نباش،لقد ادیت ما علیک من البر،اونچه به گردنت بوده کار خیر،انجام دادی،حدیث شناس ها می دونن،یعنی تو مقام شهید داری،بالاترین مقام،یه شب کنیزی کرد،وای اگه یه عمر نوکری قبول نشه،یه شب کنیزی کرد،حکم داره صادر میکنه مسلم،آیا  پیشبینی نمی کنی این دو روز دیگه عوض شه؟آدمیزاده،امشب با شماست،مثل زُبیر، زُبیر در قضایای حضرت زهرا سلام الله علیها،دفاع میکرد از علی، زُبیر جزو حامیان اهلبیت بود،عاقبتش اونجور به شر شد،آقا مسلم پیشبینی نمی کنی این راهش کج بشه یه دو روز دیگه،عوض بشه؟نه!مسلم انگار حکم داره از عالم بالا،انگار امام حسین علیه السلام برا مسلم همه چیز رو گفته، یا اینکه تو خونه اتفاقاتی افتاده این خیالش راحت شده،گفت به طوعه:  وَأخذتِ نصیبک من شفاعه رسول الله ( صلى الله علیه وآله )،تو نصیبت رو از شفاعت پیغمبر گرفتی خیالت راحت باشه،پیغمبر قیامت دست تو رو میگیره،بعد دید تعجب کرد طوعه،برای اینکه آروم بشه،فقط اشاره کرد،گفت: من دیشب یه ذره خوابم برد،خواب عموم علی رو دیدم،به من فرمود:انت غداً معی تو فردا بامنی،یعنی طوعه، دیگه امشب مهمون نداری،من مهمون یه شبت بودم،امشب سر من دارالاماره است،

داد پناهم سحر  یک زن والا گهر
گشت نرفته سفر همسفر عشق تو

این بدن رو آویزه قناره کردن(قُلاب گوشت،چنگک قصابی)،معلوم اون که میگه دیدم پای مسلم تو دست بچه هاست،بعد از بازار قصاب ها بوده،چیکار کرده بود قصاب،…….

********************

متن روضه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام ـ حاج منصورارضی

توی مجلس گشت مسلم، یه آشنا پیدا کنم، براش وصیت کنم،نگاه کرد،دید قوم و خویشش عمر سعد وایستاده،ببین چقدر بده برا مسلم،یعنی نزدیک تر از عمر سعد پیدا نکرد،همه کثیف بودند،این دیگه بدتر از همه،گفت:یه حرف سرّی دارم باهات،کشیدش کنار،گفت:من حرف سرّی گوش نمی دم،ابن زیاد گفت:برو گوش بده ببین چی میگه،صداش زد،اومد کناری،گفت:من۶۰۰درهم از وقتی که اومدم،قرض گرفتم،بعد از شهادت من این زره رو بفروش،قرضم رو بده،جنازه ام رو تحویل بگیر،دفن کن،سه تا وصیت کرد،رفت به ابن زیاد گفت:ابن زیاد گفت:باتو سرّی حرف زده،تو داری به من میگی،ابن زیاد اعتراف کرد،اینقدر کثیف بوده عمرسعد،خدا لعنتش کنه،رفت بالای دارالاماره،سرش رو خواستند از گردن جدا کنند،یه نگاهی به سمت مدینه و مکه کرد،السلام علیک یا اباعبدالله،حسین جون برات نامه نوشتم بیای کوفه،اما نیا،وصیت کرد،وصیت سومش به عمر سعد لعنت الله علیه،این بود،یه نامه بنویس بده به یکی بفرست برا حسین بن علی پسر عموم،نیا کوفه،اینها خیلی نامردند.

صبح شد یک طرف سرم افتاد                             یک طرف نیز پیکرم افتاد
از روی پشت  بام افتادم                                       با علیک السلام افتادم
بدن من شکست خوشحالم                         سر راهت نشست خوشحالم
بی سبب نیست این که خوشحالم                           زن و بچه نبود دنبالم
آی مردم سپاه بی نفرم                                     صبح خالی نبود دور و برم
یعنی میگه:هرچی بود من جلو زن و بچه ام اذیت نشدم،اونهارو اسیر نگرفتن،اما تو…
آی مردم سپاه بی نفرم                                     صبح خالی نبود دور و برم
حرفی از زخم با پرم نزنید                                این همه سنگ بر سرم نزنید
آی مردم گناه من عشق است                         بهترین اشتباه من عشق است
آی مردم کم حیا بد نیست                                   بی وفا ها کم وفا بد نیست
سنگ خوردم شکست کوزه من                       غصه خوردم شکست روزه من
نفسم را سیر کردم و بعد                                     وسط کوچه گیر کردم و بعد
کو چه هایی که تنگ و بار یکند                              روز هم چون شبند تاریکند
بدی کوچه های تنگ این است                         می شود هر طرف ره را بست
فقط منظورش به کوچه ی تنگ کوفه نبوده،برا زهرا هم اشاره داره
مثلا کوچه ای که زهرا رفت                                      از تنش تازیانه بالا رفت
مثل این مردمی که بی عارند                                  مثل اینها مدینه بسیارند
مثل این ها مدینه هم بودند                                     دور بیت الحزینه هم بودند
تو نبودی مدینه را می گفتی                                   قصه داغ سینه را می گفتی
تو نگفتی خوشیم مادر بود                                         مادرم دختر پیمبر بود
تو نگفتی صداش می لرزید                               پدرم تا که کو چه ها را می دید
تو نگفتی لشگر آوردند                                                مادرم را زیر پا در آوردند
 
عوض اینکه روضه حسین و مسلم رو بخونم،رفتم مدینه
تو نگفتی هنوز غمگینم                                     فکر پرتاب دست سنگینم
تو نگفتی نگات پژمرده                                     مادرم بار ها زمین خورده

حسین……..،یکی گفت:مسلم رو آزاد می کنن،یکی گفت:نه تبعیدش می کنن،یکی گفت:صبر کن الان سر از بدنش جدا می کنن،یه فرد شامی خونخوار قاتلشه،اومد تا دید داره دعا میخونه ،نذاشت تمام ذکرش تموم بشه،یه وقت سرش رو از بدن جدا کرد،به سرعت و با عجله و لرزون دوید،ابن زیاد گفت:چرا این طوری میلرزی،گفت:وقتی خواستم،سر مسلم رو جدا کنم یه سیه چهره ی خشمگین،جلوم دیدم داره لب میگزه،ترسیدم و فرار کردم،به همین هم اکتفا نکردن،پاهای مسلم رو به ریسمان بستن،تو کوچه های کوفه میگردوندن، حسین…..

*********************

متن روضه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام ـ حاج سعید حدادیان

تا خبرآوردن مسلم کشته شده،گفتند:آقا نرو،فرمود:دیگه بعد از مسلم و هانی و قیس ابن مُسحر،تو بعضی از مقاتل خبر آوردن،یه برادر رضایی هم داشته امام حسین علیه السلام،چهارتا کشته شدن،خبر رسید،فرمود دیگه بعد از اینها، دیگه عیش و زندگی معنی نداره،اومد،فرمود دختر مسلم رو بگید بیاد،دختر غصه خوره،دختر رو تو دامن نشوند،یا ابنتی،صدای گریه ی زن ها بلند شد،فهمیدند چی شده،دیدن اشک حسین داره می ریزه روی سر این دختر،فرمود:آی دخترم دیگه خودم باباتم،میوه ی دلم دیگه دخترام خواهرتن،وقتی از دامن حسین اومد سکینه بغلش کرد،تسلیت گفت:غصه نخوری ما دورتیم،نمی گذاریم غریب باشی،غصه نخوری عمه ام نمی ذاره یتیمی رو حس کنی،آی سکینه خاتون،بی بی جان،به دختر مسلم تسلیت گفتی،بغلش کردی،تو گودال کسی بهت تسلیت گفت خانم؟کسی بود دست نوازش به سرت بکشه؟آره،یه عده تازیانه به دست اومدند،یه عده با کعب نی اومدند،حسین……..