داستان «حر» یکی از عجیبترین و عبرت آموزترین وقایع عاشوراست.
وی رادمردی پهلوان و سرداری نیرومند بود. برخی او را "دلیرترین مرد کوفه" می دانستند. اهمیت این لقب آنگاه معلوم می شود که بدانیم کوفه شهری نظامی بود که به عنوان اولین دژ اسلام در برابر ابر قدرت اول آن زمان یعنی امپراتوری ایران بنا شده بود؛ لذا بیشتر ساکنان آن را سپاهیان و سرداران نامی عرب و عجم تشکیل می دادند.
هنگامی که به عبیدالله خبر دادند که امام حسین علیه السلام به عراق رسیده است وی «حر» را به همراه حدود 1000 سرباز فرستاد تا راه را بر ایشان ببندد و یا او را به دارالاماره ببرد.
هنگامی که حر از قصر عبیدالله خارج شد صدایی از پشت سرش شنید که گفت: «حرّ! شادباش که به سوی خیر میروی!». حر به سوی صدا برگشت و کسی را ندید. با تعجب از خود پرسید : «این چه بشارتی بود؟ و این چه خیری است که به جنگ حسین بروم؟».
در گرمای نیمروز، سپاه حر به کاروان امام رسید. امام هنگامی که تشنگی آنان را دید به یاران فرمود : «به این جماعت و اسبانشان آب دهید» و وقتی مشاهده کرد که یکی از سربازان نمیتواند آب بخورد و آب از مشک بیرون میریزد خود برخاست و با دستان مبارکش وی را سیراب کرد.
- سه شنبه ۶ آبان ۹۳
- ۰۷:۲۸