باز آمدم ای همسفر ، ای تشنه کامم من زینبم پیروز بر گشته ز شامم
با کودکان خسته ات باز آمدم من با یک دل پر غصه و زار آمدم من
خواهم عزای روز عاشورا بگیرم شاید خدا لطفی کند اینجا بمیرم
اینجا تنت را استخوان بشکسته دیدم بر سینه ات شمر لعین بنشسته دیدم
دیدم نهاده خنجرش زیر گلویت آن لحظه دیدی من آمدم روبرویت
روز اربعین اهل بیت وارد کربلا شدند ، مثل برگ خزان زده ، از بالای شترها روی زمین افتادند ، یکی می گوید: حسینم ، یکی می گوید: برادرم ، یکی می گوید : پسرم ، عمه سادات زینب روضه می خواند گفت :
هُنا ذُ بِحَ الحسینَ بِسَیفِ شمرٍ هُنا قَد تَرَّبُوا مِنُُهُ الجَبینا
گفت : اینجا همان جائی است که شمر سر حسینم را جدا کرد ، اینجا همان جایی بود که پیشانی او را بر خاک زمین نهادند .
هُنا العَباسُ فی یومٍ عَبوسٍ حِیالَ الماءِ قَد اَمسی رَهِینا ً
- دوشنبه ۱۲ آبان ۹۳
- ۲۳:۱۰









