اومدن در خونه ی امیرالمؤمنین علیه السلام،من می خوام امشب بارون بگیرم،خیلی از استانهای ما از بی آبی رنج می برند،امشب می خواهیم یه بارونی بیاد،من روضه ی بارون می خونم،شما هم گریه ی بارون کنید،که بارون بیاد،دعا برای بارون، اومدند در خونه ی امیرالمؤمنین علیه السلام، اهل کوفه،عرض کردند آقا،دام های ما داره تلف میشه،زراعتها از بین رفت،آقا جان ، آخه یه دعایی،فرمود: بگید به اونی که باید دعا کنه بیاد. کی آقا جان؟،فرمود:حسینم رو خبر کنید،آمد،هنوز دست بلند نکرده،ابرهای تیره و تار به هم پیچیدند،باران سیل آسایی اومد،مشایخ کوفه خوشحال شدند،گفتند:حسین جان ان شاءالله جبران میکنیم.....آب رو میریخت جلو چشم حسین،میگفت:وحشی های بیابون آزادند از این آب بنوشند، اما حسین به تو آب نمی دیم،کدوم سختره؟
عمو جان عمو جان،حرم آب نداره....
اگر چه مشک سقا،یه قطره آب نداره
گریه نکن علی جان،شاید بارون بباره
- دوشنبه ۱۲ آبان ۹۳
- ۰۷:۵۵