![]() عنوان و نام پدیدآور : منتهی الآمال/تالیف عباس قمی ؛ ویراسته کاظم عابدینی مطلق. |
- يكشنبه ۱۱ آبان ۹۳
- ۰۷:۰۴
مرکز نشر و دانلود متن روضه ، صوت روضه، کلیپ روضه، کتاب های مقتل ،شعر، مداحی و غیره
![]() عنوان و نام پدیدآور : منتهی الآمال/تالیف عباس قمی ؛ ویراسته کاظم عابدینی مطلق. |
|
عنوان کتاب:قیام جاوید : گردانیده " مقتل الحسین" ابی مخنف/ ترجمه و تصحیح حجت الله جودکی
عناوین اصلی کتاب شامل:
مقتل نگاری یا زنده نگاه داشتن خاطره ی شهیدان؛ مقدمه؛ خلافت یزید بن معاویه؛ هجرت امام از مدینه به مکه؛ جنبش شیعیان در کوفه؛ جنبش شیعیان در بصره و اعزام مسلم بن عقیل به کوفه؛ عبیدالله بن زیاد از بصره به کوفه می رود؛ عبیدالله بن زیاد در کوفه؛ دستگیری هانی بن عروه؛ قیام مسلم بن عقیل در کوفه؛ دستگیری و شهادت مسلم بن عقیل؛ مسیر حرکت امام حسین به کوفه؛ دستگیری و شهادت قیس بن مسهر صیداوی؛ پیوستن زهیر بن قین به امام؛ امام از شهادت هانی و مسلم با خبر می شود؛ دستگیری و شهادت عبدالله بن بقطر؛ رو در رو شدن کاروان امام و سپاه حر بن یزید ریاحی؛ ملاقات امام و عبیدالله بن حر جعفی؛ عمر بن سعد در کربلا؛ اعزام شمر بن ذی الجوشن به کربلا؛ شب عاشورا؛ روز عاشورا؛ حر بن یزید به اردوی امام می پیوندند؛ عمر بن سعد جنگ را آغاز می کند؛ شهادت بریر بن حضیر؛ شهادت مسلم بن عوسجه و عبدالله بن عمیر کلبی؛ شهادت همسر کلبی؛ آخرین نماز جماعت در کربلا و شهادت حبیب بن مظاهر؛ شهادت حنفی و نافع بن هلال و جمعی دیگر از یاران امام؛ شهادت علی بن حسین؛ شهادت قاسم بن حسن؛ شهادت امام حسین؛ پس از شهادت امام؛ در مجلس ابن زیاد؛ در مجلس یزید؛ مردم مدینه از شهادت امام آگاه می شوند؛ عبیدالله بن حر جعفی؛ پاورقی
|
|
|
برای دریافت تصویر در سایز اصلی روی آن کلیک کنید
علی ای نور چشم اشک بارم علی ای شبه جد تاجدارم
تو بودی نو گل باغ رسالت ز داغ تو خزان شد نوبهارم
امیدم بود ای نور دو چشمم تو باشی مونس شبهای تارم
دریغا در جوانی جان سپردی به دشت کربلا اندر کنارم
پش از تو اندر این دنیای فانی من از این زندگانی شرمسارم
تا زمانی که اصحاب امام حسین زنده بودند ، اجازه ندادند از بنی هاشم کسی به میدان برود اما وقتی اصحاب شهید شدند نوبت به بنی هاشم رسید علی اکبر آمد مقابل بابا ، از پدر اجازه میدان خواست ، فرمود برو عزیزم . اما یک سر به خیمه ها بزن ، خواهر ها تو را ببینند . عمه ها تو را ببینند رفت در خیمه،
مثل نگین انگشتر دورش را گرفتند : صدای ناله زنها بلند شد با اشک چشمشان علی اکبررا بدرقه کردند. حسین نگاه مأیوسانه ای به علی کرد :
ای فروزنده مه برج و کمالم پسرم کردی ای ماه دو تا همچو هلالم پسرم
ای جوان رفتی و پیری به سراغم آمد که به یاد الف قد تو، دالم پسرم
عالمی داشتم از داشتن چون تو گلی بعد تو سیر شدم از همه عالم پسرم
سنگدل را خبراز عاطفه هر چند که نیست دشمنان هم دلشان سوخت به حالم پسرم
تیشة عدل کند ریشة صیاد تو را آنکه بشکست ز داغت پر و بالم پسرم 1
شب جمعه ای بود قافله ای رسید کربلا ، حرم امام حسین مشرف شدند ملا عباس می گوید : رفتم کنار ضریح امام حسین زیارت خواندیم ،رفقاش گفتند ملا عباس برای ما روضه بخوان ، دفتر چه نوحه ام را باز کردم نوحه علی اکبر آمد ، روضه علی اکبر خواندم صدای ناله همه در حرم امام حسین بلند شد مجلس تمام شد آمدیم برای استراحت ، ملا عباس می گوید : در عالم خواب دیدم کسی که در اتاق را می زند بلند شدم در را باز کردم دیدم یک غلامی است گفت : ملا عباس توئی ؟ گفتم بله ، چه کار داری ؟
شب عید قربان است. قربان هاجر کربلا، لیلا، آی قربان اسماعیل ذبیح کربلا، قربان خلیل کربلا. آی حسین! حسین! حسین!
امام حسین(ع) ایستاده، صحابه همه کشته شده اند. فقط جوان های بنی هاشم مانده اند یک وقت آن شاهزاده جوان جلو امد،اجازه میدان خواست. اول شهید از دودمان آل هاشم در کربلا این پسر است. هر کس می امد و از امام حسین(ع) اجازه میدان می گرفت آقا مقداری او را معطل می کرد. اما تا پسرش گفت: بابا بروم؟ صدا زد: علی! برو بابا! چون برای خداست از بنی هاشم اول پسرش برود.
روانه میدان شد. جوان های بنی هاشم می گویند: همین که این آزاده رفت،یک وقت دیدم حسین(ع) بی اختیار از میان بیرون آمد، یک نگاه به قد و بالای پسرش کرد. این پیرمرد محاسنش را به دست گرفت و فرمود: خدایا! شاهد باش پسری به جنگ دشمن می رود که خَلقاً و خُلقاً و منطقاً شبیه ترین مردم به پیغمبرت(ص) است.
سرو بالایی به صحرا می رود قامتش بین تا چه زیبا می رود
می رود بر راه و در اجزای خاک مُرده می گوید مسیحا می رود
ترجمه و نگارش علی کرمی |
عناوین اصلی کتاب شامل: |
ترجمه لهوف نگاشته علی بن موسی بن جعفربن طاووس تحقیق تبریزیان حسون ؛ برگردان ابوالحسن میرابوطالبی حسینی . |
هر روضه ای از روضه های کربلا خوانده بشود، مداح یا واعظ می گوید، انشاءالله این روضه را یک شب کنار قبرش بخوانیم.
اما تنها روضه ای که خیلی سخت است و نمی شه کنار قبرش خواند، روضه ی آقا علی اکبر (علیه السّلام) است، مخصوصاً اینکه شب جمعه باشد.
آخر پیش بابا روضه ی جگرگوشه را نمی خوانند، نباید به زخم نمک زد.
لذا علی اکبر (علیه السّلام) از آن لحظه ای که از بابا آب تقاضا کرد و بابا نتونست به او آب بدهد، ناراحت بود.
لحظه های آخر صدا زد: بابا ! الان از دست جدّم رسول الله سیراب شدم، شاید بتواند ناراحتی بابا را کم کند.
بگویید مادرش لیلا بیا ید تما شای علی اکبر نما ید
زمین کربلا در شور و شین است
سر اکبر به دامان حسین است
پدر از دیدگانش خون روان بود پسر از گیسوانش خون روان بود
تیر به گلو یش زدن، یه ضربه به فرقش، اسب رفت وسط لشگر هر کی ضربه می زد
جای بر گشتن به خیمه رفت سوی کوفیان گوییا این بوده تنها آرزوی کوفیا ن
راه وا کردن تا که اکبر بیاید بینشان عقده ای دیرینه وا شد از گلوی کوفیان
جزر و مد تیغ و شمشیر عدو بی سا بقه است
شد پر از خون علی اکبر سبوی کوفیان
مرحوم شیخ جعفر شوشتری می گوید: سه جا وقتی امام حسین (علیه السّلام)، علی اکبر (علیه السّلام) رو فرستادند، داشت جون می داد:
دفعه ی اول وقتی علی اذن میدان گرفت، خواست بره میدان، رنگ بر صورت حسین (علیه السّلام) نبود، چند قدم پشت سر علی راه می رود، دست به محاسن می کشه، می گوید: «لا حَول و لا قوه الّا بالله ... » پسرم ! کمی آهسته تر برو، کمی بیشتر نگاهت کنم.
بار دوم، وقتی که برگشت از میدان صدا زد: «یا ابتا العطش قد قتلنی » عطش منو داره می کشه، ابی عبدالله زبان در دهان علی گذاشت، وقتی علی اکبر دید زبان بابا از او خشک تره خجالت کشید، آنجا هم حسین (علیه السّلام) می خواست جان بدهد.
من نگویم مرو ای مارو
اما شرط داره
لیک قدر ی بر من راه برو
بذار یه بار دیگه قد و بالات رو ببینم بابا
برو میدان ولی آهسته برو
دیدن عمه ی دل خسته برو
تا شنیدن اهل و عیال،خیمه نشینان،مخدرات همه از خیمه بیرون دویدن،خواهراش اومدن،دور علی اکبر و گرفتن،یکی صدا می زنه،داداش به غریبی بابام رحم کن،کجا داری میری علی جانم،ابی عبدالله دید علی اکبر این طوری که زن و بچه حلقه زدن دورش نمی تونه بره،فرمود:رهاش کنید،او غرق در ذات خداست،علی دیگه موندنی نیست،حسین خودش راهیش کرد،اما همین که داره میره،دیدن این پیرمرد داره دنبالش می دوه،محاسنش رو روی دست گرفته،خدایا شاهد باش،اشبه الناس خَلقاً و خُلقاً به رسول الله رو دارم به میدان می فرستم،همه ایستادن دارن دلاوری علی رو نگاه میکنن،اون کسی که بیشتر از همه صدای الله اکبرش بلنده،عمو عباس ِ،تا هر یک از دشمن رو رو زمین میندازه،صدای عباس بلند میشه،الله اکبر،روایت نوشته، صد و بیست نفر رو این آقا زاده ی ابی عبدالله،یک تنه به درک واصل کرد،تا موقعی که نانجیبی،پشت یک درخت خرما،ایستاد،منتظر،به نامردی،کمین گذاشت،خیلی از بچه های ما تو کمین های دشمن،وارد می شدن،تو تله های کمین گیر می کردند،مثل علی اکبر میشدند،یکی از شهدا تو خاطراتش آوردند،گفت:اون لحظه ی آخر هر کدمشون یه چیزی به دلشون عنایت می شد،گفته بود:من معنی ارباً اربا رو می خوام بفهمم،یا برگردم تهران سئوال کنم،ارباً اربا یعنی چی؟یا همین جا اربابم به من نشون بده،مثل علی اکبر ارباً اربا شد،
ای تجلی صفات همه ی برترها
چقدر سخت بُود رفتن پیغمبرها
قد من خم شده تا خوش قد و بالا شده ای
بخدا عشق پدر نیست کم از مادرها
به امام صادق علیه السلام وقتی عرضه داشت،بهترین لذت برای یک پدر؟گفت:وقتی ببینه بچه اش خوش قد و بالا شده،جلوش راه می ره،
پسرم! می روی اما پدری هم داری
نظری گاه بیندار به پشت سرها
عبارت مقتل عجیبه،می گه وقتی،علی اکبر اومد اجازه ی میدان بگیره،اِستأذن،بلافاصله آورده: اباعبدالله فأذن،تا گفت:بابا برم،گفت:برو،اما قبلش :
سر راهت دم آن خیمه کمی راه برو
ما هم نمی فهمیم،کسی باید جَوون از دست داده باشه،تا بفهمه،یعنی چی حضرت زینب سلام الله علیها میگه،وقتی دیدم صدای علی از وسط میدان اومد داداشم هی میشینه،هی بلند میشه،رنگ صورت حسین برگشته،گفتم داداش چیه؟گفت:علیم رو کشتند،وقتی رسید کنار بدن علی اکبر،خودش رو از بالای مرکب انداخت رو زمین،کجا دنبال بدن بگرده؟این ور میشد میگفت:علی،این ور،علی،علی،جلو اومد بالا سرش نشست،سر رو گذاشت رو زانوش،دلش آروم نشد،این صورت رو گذاشت رو صورت علی ،ولدی علی،با دستان خودش،دست بُرد داخل دهن،این لخته های خون رو از تو دهن میکشید بیرون،میگفت:نمی خوای جواب من رو بدی؟دارم میمیرم،امشب اگه کربلا بودیم یه کلمه از علی اکبر نمی تونستیم بگیم،ملا عباس مازندرانی تو اون رؤیای صادقه،وقتی بردنش کربلا،خدمت حضرت مشرف شد،حضرت فرمود:خوب روضه خوندی اما،شب های جمعه دیگه تو حرم ما اومدی،حرف از علی اکبر نزن،مادرم فاطمه تو حرمه،تو روضه میخونی نمی دونی مادرم چه میکنه،عرضم این یه جمله است،اما زین العابدین میگه دیدم تو خیمه ولوله شده،رفت و آمد زیاد شده،اما از هر کی میپرسیدم چی شده؟هیچکی هیچی نمیگفت،به مریض میگن خبر بد ندید،هر کی یه جور طرفه میرفت،اما یه لحظه پرده خیمه رو بالا زدن،نگاه کردم دیدم چند تا جوون،یه عبا برداشتن،یه چیزی تو این عبا ریختن،دارن میارن دارالحرب،بازم نفهمیدم چی شده،اما پشت سرش دیم،زینب زیر بغل حسین رو گرفته،عباس داره به سر میزنه.
نفس نفس زد،تیرهارو پس زد
دست روی دست زد،علی مو کشتن
این شد مصیبت،صورت رو صورت
میگه با حسرت،خدا علی مو کشتن
تو بیا و یه بار دیگه،قدم بزن مقابل من
باید بابا بشی خدا بهت پسر بده،پسرت خوش قد و قواره بشه،جلو چشمت راه بره،از راه رفتنش لذت ببری،شاید بفهمی امام حسین علیه السلام چی میگه
تو بیا و یه بار دیگه،قدم بزن مقابل من
دیگه چه آرزویی داری؟
واسه من یه اذونی بگو،علی دل بابات و نشکن
بعضی ها خوب دارن عرض ادب میکنن،نشستن کنار بدن علی اکبر،می خوای کمک بابا کنی یانه؟
پسرم پسرم پسرم،بابای پیرت رو نگاه کن
چه بلایی اومد به سرم،رحمی به حال خیمه ها کن
میمیرم از غمت،میمیرم از غمت،میمیرم از غمت
خیال کردی امروز به این سادگی ها رهات میکنم،نه والله باید خیلی گریه کنی،باید بلند بلند گریه کنی،یکی میگفت:اگه تو خیابون یه جایی رد شدی دیدی پلاکارد مشکی زدن،یه نفر از دنیا رفته،از جلوش رد شدی دیدی خیلی صدای ضجه و ناله هست،بدون اونی که از دنیا رفته جَوون بوده،یه جوری امروز باید جیغ بزنی برا علی اکبر،یه مرهمی رو دل حسین بذاری
عناوین اصلی کتاب شامل: |
|
1- در مرثیه خوانی به «خدا» توکل کنیم.
2- در مرثیه خوانی توسل به معصومان و کمک از آنان بویژه حضرت فاطمهی زهرا و امام حسین و حضرت مهدی - علیهمالسلام - را فراموش نکنیم.
3- در مرثیه خوانی، از خاندان عصمت و طهارت - علیهمالسلام - با احترام یاد کنیم، مثلا برای مرد (علیهالسلام) و برای زن (علیهاالسلام) را به کار بریم.
4- از خدا بخواهیم تا خاندان عصمت و طهارت بویژه حضرت مهدی - علیهمالسلام - به جلسات مرثیه خوانی ما عنایت کنند و در این گونه مجالس تشریف بیاورند و چشمان گنهکار ما را به جمال دل آرای خویش نورانی بفرمایند.
5- اگر به مرثیه خوانی علالقه داریم از خاندان عصمت و طهارت بویژه حضرت فاطمهی زهرا و امام حسین و امام زمان - علیهمالسلام - بخواهیم تا ما را در زمرهی مرثیه خوانان واقعی خود قرار دهند.
6- مرثیه خوانی از نعمتهایی است که خداوند و خاندان عصمت و طهارت - علیهمالسلام - به دوستان خود عطا میکند، پس آن را دست کم نگیریم و کم ارزش نکنیم.
زن ها و تازه عروس ها گریه کردند، حاضر شدند مهریه هاشون رو ببخشند بیایند بدن عزیز فاطمه رو دفن کنند، آقا امام رضا (علیه السّلام) غریب نمونه.
این قدر گل روی تابوت آقا ریختند، تابوت زیر گل ها پنهان شد.
اما من تو مدینه یه تابوت سراغ دارم، کنار قبر پیغمبر به جای گل تیرباران شد… .
منبع:کتاب گلواژه های روضه
========================================================
شنیده اید امام رضا (علیه السّلام) وقتی از خانه ی مأمون بیرون آمد از شدت زهر جفا دائم میان کوچه روی زمین می نشست و پا می شدند، بر زمین می خوردند.
این تنها جایی نبود که از اهل بیت یک نفر زمین می خورد، چند جای دیگر هم در تاریخ داریم:
در میان خواتین باجلالت و بانوان بیت رسالت و امامت، دو بانوى آسمانى اند که از جهات گوناگون شبیه به یکدیگرند و وجه شباهت و قدر مشترک بین آن دو فراوان است. آن دو بزرگوار، یکى حضرت زینب کبرى، عقیله بنى هاشم علیهاالسّلام است و دیگرى حضرت فاطمه معصومه سلام اللَّه علیها.
و اما وجه تشابه و جهت مشابهت و مشارکت آن دو بانوى گرانقدر الهى و آسمانى:
1. هردو سرافرازند که دختر امام معصوم و آسمانى اند. زینب کبرى دخت بلند اختر حضرت امیرالمؤمنین، على علیه السّلام و حضرت معصومه دخت والاگهر حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه علیها و علیهم اجمعین.
لَمّا جاؤوا بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام ونَزَلوا مَنزِلاً یُقالُ لَهُ قِنَّسرینَ، اطَّلَعَ راهِبٌ مِن صَومَعَتِهِ إلَى الرَّأسِ، فَرَأى نورا ساطِعا یَخرُجُ مِن فیهِ، ویَصعَدُ إلَى السَّماءِ، فَأَتاهُم بِعَشَرَةِ آلافِ دِرهَمٍ، وأخَذَ الرَّأسَ، وأدخَلَهُ صَومَعَتَهُ، فَسَمِعَ صَوتا ولَم یَرَ شَخصا، قال: طوبى لَکَ، وطوبى لِمَن عَرَفَ حُرمَتَهُ، فَرَفَعَ الرّاهِبُ رَأسَهُ، وقالَ: یا رَبِّ، بِحَقِّ عیسى تَأمُرُ هذَا الرَّأسَ بِالتَّکَلُّمِ مَعی. فَتَکَلَّمَ الرَّأسُ، وقالَ: یا راهِبُ، أیَّ شَیءٍ تُریدُ؟ قالَ: مَن أنتَ؟ قالَ: أنَا ابنُ مُحَمَّدٍ المُصطَفى، وأنَا ابنُ عَلِیٍّ المُرتَضى، وأنَا ابنُ فاطِمَةَ الزَّهراءِ، وأنَا المَقتولُ بِکَربَلاءَ، أنَا المَظلومُ، أنَا العَطشانُ، فَسَکَتَ. فَوَضَعَ الرّاهِبُ وَجهَهُ عَلى وَجهِهِ، فَقالَ: لا أرفَعُ وَجهی عَن وَجهِکَ حَتّى تَقولَ: أنَا شَفیعُکَ یَومَ القِیامَةِ. فَتَکَلَّمَ الرَّأسُ، فَقالَ: اِرجِع إلى دینِ جَدّی مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله. فَقالَ الرّاهِبُ: أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّه ُ، وأشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّه، فَقَبِلَ لَهُ الشَّفاعَةَ. فَلَمّا أصبَحوا أخَذوا مِنهُ الرَّأسَ وَالدَّراهِمَ، فَلَمّا بَلَغُوا الوادِیَ نَظَرُوا الدَّراهِمَ قَد صارَت حِجارَةً
هنگامى که سر حسین علیه السلام را آوردند و در منزلى به نام قِنَّسرین (شهرى در شام، به فاصله یک روز راه از حَلَب در مسیر حِمْص) فرود آمدند، راهبى مسیحی از دِیْرش به سوى سر، حرکت کرد و نورى را دید که از دهان آن، ساطع بود و به آسمان مى رفت. راهب مسیحی، ده هزار درهم به آنان (نگهبانان) داد و سر را گرفت و به درون دِیرش برد و بدون آن که شخصى را ببیند، صدایى شنید که مىگفت: «خوشا به حالت ! خوشا به حال آن که قَدر این سر را شناخت!» راهب، سرش را بلند کرد و گفت پروردگارا! به حقّ عیسى، به این سر بگو که با من سخن بگوید. سر به سخن آمد و گفت: «اى راهب ! چه مى خواهى؟».
یزید دستور داد سر مبارک سیدالشهدا (علیه السلام) را بر دارالاماره آویزان کنند و اهل بیت و زنان را وارد دارالاماره کردند و تمام زنان شروع به ضجه و گریه نمودند به گونه ای که تمام ال معاویه و ال ابی سفیان بر آنها گریستند .
زن یزید که هند دختر عبدالله عامر بود و زمانی تحت تکفل امام حسین (علیه السلام) بود حجاب از چهره برداشته از پشت پرده به نزد یزید آمد در حالیکه یزید در مجلس نشسته بود در حضور مردم به یزید گفت : آیا سر پسر فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را بر در خانه من قرار داده ای؟ یزید به سمت او رفت و او را با پارچه ای پوشانید و گفت : آری بر او گریه کن خداوند ابن زیاد را لعنت کند که او حسین (علیه السلام) را کشت .
منابع :
جنة الحدیث فی مشهد باقرالعلوم ج۲ ص۳۸۴.
مناقب تاریخ ابومخنف.
بحارالانوار ج۴۵ ص۱۴۲.
مستدرک سفینه البحار ج۴ ص۸.
ابن وکیده می گوید شنیدم که سر مبارک حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) قرآن می خواند سوره کهف را :
ام حسبت ان الاصحاب الکهف والرقیم کانوا من ایاتنا عجبا کانهم قتیه امنوا بربهم و زدناهم هدی فلم یزیدهم ذلک الاضلالا
بعد خواند : وسیعلم الذین ظلموا...
در دلم شک کردم که خیال می کنم یا اینکه واقعا سر مبارک حضرت قرآن می خواند . شنیدم که سر مبارک حضرت می فرمود :
ای بن وکیده آیا نمیدانی که ما اهل بیت زنده ایم و در نزد خدای خود روزی می خوریم
ابن وکیده می گوید با خودم گفتم امشب می آیم و دور از چشم کفار سر حضرت را می برم و دفن می کنم .
هلابن معاویه می گوید : دیدم مردی سر مبارک حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) را بر روی اسبش حمل می کند و با دو گوش خود شنیدم و با قلبم فهمیدم سر مبارک به او می فرماید : بین سرم و بدنم جدائی انداختی خداوند بین گوشت و استخوانت جدائی اندازد و تو را نشانه ای برای عالمیان قرار دهد .
آن شخص در جواب شلاق را برداشت و شروع کرد بر آن سر مبارک تازیانه زد تا اینکه سر مبارک سکوت نمود.
منابع:
مقتل الحسین ص332.
مدینه المعاجز ج4 ص100.
کلمات الامام حسین ص482.
عیون الاخبارالرضا للصدق ج2 ص46.
کلمات الامام حسین ص520.
معالی السبطین ج2 ص46.
مقتل الحسین (للسید مقدم) ص332 .
قبر امام سجاد علیه السلام در بقیع و در جوار رحمة للعالمین است و با سه امام مظلوم دیگر همسایه است، اما چه همسایه هایی، که هر کدام از دیگری مظلوم تر و داغ هر یکی از دیگری گدازنده تر است. قبر این ائمه سایبان هم ندارند، دو تا از این ها داغ کربلا را دارند.
من دیده ام آنچه را که دیدن سخت است دیدن چه بود بلکه شنیدن سخت است
هفتاد ودو تن ز بهترین یاران را دیدن به زمین و دل بریدن سخت است
بار غل و زنجیر و چهل منزل را با پیکر تب دار کشیدن سخت است
جانبخش بود نوای قرآن اما از رأس پدر ز نی شنیدن سخت است
با فرا رسیدن ماه رمضان، هر افطار آنحضرت به یاد شهدای کربلا و شهادت پدر می افتاد و می فرمود: واکربلا! واکربلا!
به زین العابدین علیه السلام گفتند: به شما کجا بیشتر از همه جا سخت گذشت؟ سه بار فرمودند: الشام، الشام، الشام؛ آقا کربلا پدرتان را کشتند چطور می فرمایید شام؟
فرمودند: در شام مصیبتی بود که جای دیگر نبود، در شام ما را بردند به بازار برده فروشان به عنوان غلام و کنیز بفروشند؛
فرمود: در شام ما را بردند در مجلس لهو و لعب، در شام ما را بردند به محله یهودی ها و گفتند: اینها بچه های علی هستند، همان علی که اجدادشان را می کشت، آقا فرمود: یهودی ها سنگ و چوب برداشتند...
فرمودند: در شام از بالای ساختمان آتش بر سرمان ریختند...
وقتی عمه سادات را وارد شام کردند، از چهار طرف زینب را می زدند... فرمودند: در شام ما را آوردند کنار خرابه جا دادند، خرابه کنار خیابان شلوغ بود، مردم رد می شدند و با انگشت ما را اشاره می دادند.
شیخ عباس قمی گوید: شیخ کفعمی (1) ، شیخ بهایی (2) و محدث کاشانی (3) نوشته اند: در اول صفر، سر حسین (ع) وارد دمشق شد. این روز را بنیامیه جشن می گیرند. این روز روزی است که اندوه را تازه می کند.
روزی که در عراق عزا به شمار می آید، اما بنیامیه آن را در شام جشن می گیرند.
نیز از ابوریحان در آثار الباقیه (4) نقل شده است که گفت: در روز اول صفر، سر حسین (ع) را وارد دمشق کردند...». (5)
پی نوشت:
1- مصباح کفعمی، ص 510.
2- توضیح المقاصد، بهایی، ص 4.
3- تقویم المحسنین، فیض کاشانی، ص 15.
4- الآثار الباقیه، بیرونی، 331، چاپ مکتبة المثنی، بغداد.
5- نفس المهموم، ص 429؛ ر. ک. مقتل الحسین (ع)، مقرم، ص 348.
شیخ صدوق از فاطمه(س)، دختر علی (ع)، نقل کرده است که گفت: «سپس یزید (لعنة الله) فرمان داد زنان حسین (ع) را به همراه علی بن الحسین (ع) در جایی زندانی کردند که نه آنها را از گرما حفظ می کرد و نه از سرما، به طوری که پوست صورتشان کنده شد». [1] .
قاضی نعمان پس از نقل گریه ی یزید گوید: «گویند این واقعه پس از آن بود که آنها را در منزل جای داد که نه از سرما حفظشان می کرد و نه از گرما. یک ماه و نیم در آنجا ماندند و به طوری که از گرمای آفتاب پوست صورتشان کنده شد. سپس آزادشان کرد.» [2] .
ابن نما گوید: «زنان در جایی جای داده شدند که نه از گرما حفظشان می کرد و نه از سرما به طوری که با وجود پنهان کردن صورت ها و سایه انداختن پرده ها، چهره هاشان پوست انداخت و خونابه جاری گردید. در آن حال شکیب از کف رفته و بی تابی بر آنها چیره گشته بود و اندوه با آن زنان بینوا همنشین شده بود.» [3] .
سید بن طاووس گوید:«سپس یزید فرمان داد آنان را در منزلی جای دادند که نه آنها را از گرما حفظ می کرد و نه از سرما. آنان آن قدر در آنجا ماندند که پوست صورتشان کنده شد». [4] .
شیخ مفید گوید: «سپس یزید فرمان داد تا زنان را در خانه ای جداگانه جای دادند. برادرشان علی بن الحسین بن (ع) نیز همراهشان بود. خانه ای متصل به کاخ یزید به آنها اختصاص دادند؛ و چند روزی در آن اقامت کردند». [5] .
تنها کسی که از مورخان کهن به مدت اقامت اهل بیت(ع) در شام تصریح کرده است، قاضی ابوحنیفة، نعمان بن محمد تمیمی مغربی، متوفای سال 363 هجری است. او می گوید: «آنها یک و نیم ماه در آنجا ماندند» [1] سید بن طاووس در نقلی نزدیک به این می گوید: «یک ماه در آنجا ماندند» [2] اما دیگران تنها به ذکر عنوان کلی بسنده کرده اند. مثل شیخ مفید که می گوید: «چند روز در آنجا ماندند» [3] طبری نیز از وی نقل کرده است. [4] .
آری علامه ی مجلسی به نقل برخی از کتاب های اصحاب آورده است که آنان مدت ده روز در شام اقامت کردند، آنجا که می گوید: «بنابر نقل مدت هفت روز برایش عزا گرفتند. چون روز هشتم فرارسید، یزید آنان را فراخواند و به آنها پیشنهاد ماندن داد. اما آنها نپذیرفتند و آهنگ بازگشت به مدینه کردند، پس برایشان کجاوه ساختند» [5] اما معلوم نیست که ایشان مطلب را از کجا نقل کرده و این روایت قابل استناد نیست.
اگر نقل ابن سعد را بپذیریم که یزید کس به مدینه فرستاد و از آنجا چند تن از موالی سالمند بنی هاشم نزد وی آمدند و او چند تن از موالی ابوسفیان را با آنها همراه کرد و سپس اسیران را همراهشان به مدینه فرستاد [6] ، در این صورت - با توجه به زمان فرستادن پیک به مدینه و بازگشت آنها به شام - به طور یقین مدت اقامتشان بیشتر می شود.
پی نوشت:
1 - شرح الاخبار، ج 3، ص 269.
2-اقبال الاعمال، ص 589.
3- الارشاد، ج 2، ص 122.
4- اعلام الوری، ص 249.
5- بحارالانوار، ج 45، ص 196.
6- الطبقات الکبری، ص 84.
بعد از اعتراض مردم مدینه به گریه های شبانه روزی حضرت زهرا سلام الله علیها، امام علی علیه السلام رفت و بیرون مدینه سایبانی درست کرد. حضرت زهرا سلام الله علیها روزها می رفت آن جا و تا غروب می نشست و گریه می کرد و ناله می زد...
در بیت الاحزان حضرت فاطمه سلام الله علیها، حداقل سایبانی بود و سایه ای داشت. حضرت زهرا سلام الله علیها زیر سایه می نشست و گریه می کرد؛ اما بیت الاحزان اهل بیت امام حسین علیه السلام خرابه شام بود. سقفی نداشت و از گرما و سرما محافظت نمی کرد؛ به طوری که صورت هایشان پوست انداخت. منهال می گوید: امام زین العابدین علیه السلام را دیدم که تکیه بر عصا داده و پاهایش مانند نی، خشک و خون از آن ها جاری بود. رنگ شریفش زرد شده بود. پرسیدم آقا! کجا می روید؟ فرمود: جایی که ما را منزل داده اند، سقف ندارد. آفتاب ما را گداخته است؛ به خاطر ضعف بدن بیرون آمده ام تا قدری استراحت کنم و زود برگردم؛ چرا که از جان زنان می ترسم. در همین حال، صدای زنی بلند شد: نور دیده ی برادرم کجا می روی؟ برگرد که می ترسم دشمن به تو صدمه ای بزند. پرسیدم این زن کیست؟ گفتند: زینب دختر علی مرتضی علیه السلام است.
منابع:
امالی شیخ صدوق، مجلس31، ح4.
حسین نفس مطمئنه، محمدعلی عالمی، ص349.
شیخ صدوق از فاطمه(س)، دختر علی (ع)، نقل کرده است که گفت: «سپس یزید (لعنة الله) فرمان داد زنان حسین (ع) را به همراه علی بن الحسین (ع) در جایی زندانی کردند که نه آنها را از گرما حفظ می کرد و نه از سرما، به طوری که پوست صورتشان کنده شد». (1) .
قاضی نعمان پس از نقل گریه ی یزید گوید: «گویند این واقعه پس از آن بود که آنها را در منزل جای داد که نه از سرما حفظشان می کرد و نه از گرما. یک ماه و نیم در آنجا ماندند و به طوری که از گرمای آفتاب پوست صورتشان کنده شد. سپس آزادشان کرد.»(2) .
ابن نما گوید: «زنان در جایی جای داده شدند که نه از گرما حفظشان می کرد و نه از سرما به طوری که با وجود پنهان کردن صورت ها و سایه انداختن پرده ها، چهره هاشان پوست انداخت و خونابه جاری گردید. در آن حال شکیب از کف رفته و بیتابی بر آنها چیره گشته بود و اندوه با آن زنان بینوا همنشین شده بود.» (3) .
سید بن طاووس گوید:«سپس یزید فرمان داد آنان را در منزلی جای دادند که نه آنها را از گرما حفظ می کرد و نه از سرما. آنان آن قدر در آنجا ماندند که پوست صورتشان کنده شد». (4) .
شیخ مفید گوید: «سپس یزید فرمان داد تا زنان را در خانه ای جداگانه جای دادند. برادرشان علی بن الحسین بن (ع) نیز همراهشان بود. خانه ای متصل به کاخ یزید به آنها اختصاص دادند؛ و چند روزی در آن اقامت کردند». (5) .
سهل بن سعد می گوید: به سوی بیت المقدس رفتیم تا اینکه در شام به شهری رسیدیم با نهرهای فراوان و درختان انبوه، پرده های دیبا آویخته و شادمان بودند و به یکدیگر تبریک می گفتند؛ و زنان با دف و طبل می زدند. با خودم گفتم: شاید مردم شام عیدی دارند که ما نمی دانیم. در همین حال گروهی را سرگرم گفت و گو دیدم. از آنان پرسیدم، آقایان! در شام عید است و ما نمی دانیم؟ گفتند: ای پیرمرد، غریب به نظر می آیی! گفتم: من سهل بن سعد هستم. رسول خدا (ص) را دیده و سینه ای پر از حدیث وی دارم. گفتند: ای سعد! آیا در شگفت نیستی که چرا آسمان خون نمی بارد و زمین ساکنانش را فرو نمی بلعد؟ گفتم: چرا؟ گفتند: سر حسین، فرزند رسول خدا (ص) را از عراق به شام فرستاده اند و هم اینک می رسد...». (1).
در نقل دیگری آمده است که یکی از تابعان با فضیلت، پس از مشاهده ی سر حسین (ع) مدت یک ماه از انظار پنهان شد. پس از آنکه وی را دیدند و دلیلش را از او پرسیدند گفت: آیا نمی بینید که چه بر ما نازل شده است؟ و آنگاه این شعر را خواند:
ای پسر دختر محمد (ص)! سرت را در حالی آوردند که سخت به خونش آغشته بود؛
ای پسر دختر محمد (ص)! گویی که با کشتن تو، به عمد و آشکارا پیامبری را کشته اند؛ تو را تشنه کشتند و در کشتن تو ملاحظه هیچ تأویل و تنزیلی را نکردند؛
سید ابن طاووس گوید: کوفیان سر امام حسین (ع) را به همراه مردانی که به اسارت گرفته بودند حرکت دادند. چون نزدیک دمشق رسیدند، ام کلثوم به شمر - که در میان آنها بود - نزدیک شد و گفت: حاجتی دارم! گفت چه حاجتی؟ فرمود: چون ما را وارد شهر کردید، از دروازهای ببرید که تماشاگران کمتری داشته باشد؛ و از اینان بخواه که سرها را از محمل ها بیرون بیاورند و از ما دور کنند. زیرا از بس با این حال به ما نگاه کردند خوار و ذلیل گشته ایم!
شمر از روی کفر و سرکشی در پاسخ سؤال وی فرمان داد تا سرها را در وسط محمل ها بر نیزه کنند و آنان را از میان تماشاچیان با همین حالت حرکت داد تا به دروازهی دمشق رسید!»
منابع:
اللهوف، ص 156 - 155.
نفس المهموم، 430 - 429.
مقتل الحسین (ع)، مقرم، ص 347.
(امام حسین علیه السلام بعد از جواب شخص عرب )خوب جواب داد دیگه اولیش چی بود بهترین چیزها در عالم ایمان به خدا و رسول و شما خانواده جواب داد دومی زینت ها هم گفت(زینت عالم به حلم و زینت ثروتمند به بذل و بخشش و زینت فقیر به صبر) سومی نجات از مهالک به چیه گفت :توکل حضرت خوشش آمدو قرضش و دادو دویست اشرفی بدهکاری داشت علاوه بر آن حضرت سید الشهداء به این عرب انگشتر داد؛ حاج آقا جعفر خندق آبادی نقل می کردند: تمامی ائمه علیهم السلام یک انگشتر در راه خدا داده اند، ولی امام حسین دو انگشتر داده است؛ یکی انگشتری بود که به این شخص عرب دادند و یکی هم انگشتری بود که در عصر عاشوراء دادند. در عصر عاشوراء با چه وضعی انگشتر را از دست امام حسین علیه السلام در آوردند. انگشتر به دست حضرت چسبیده بود و جدا نمی شد و با چه حالتی از دست مبارک ایشان خارج کردند!
عصر عاشورا خیمه های امام حسین را آتش زدند؛ زن و بچه های امام حسین میان بیابان فریاد می زدند: وا محمدا
یکی از لشکریان عمر سعد می گوید: دیدم دامن یک دختر بچه ای آتش گرفت، این بچه بدنش هم دارد می سوزد، نمی داند چه کند، فکر می کند اگر فرار کند آتش دامنش
خاموش می شود. می گوید من دلم به حال این بچه سوخت سوار بر اسب شدم با عجله رفتم دنبال او تا آتش دامنش را خاموش کنم، این طفلک به خیال اینکه من میخواهم او را بزنم، بیشتر فرار می کند. می گوید: هر جوری بود خودم را بالای سر این آقا زاده رساندم، تا دید نمی تواند از دستم فرار کند، سرش را بلند کرد، گفت: آی مرد
بخدا من بابا ندارم؛ گفتم: من کاری با تو ندارم می خواهم آتش دامنت را خاموش کنم، پریدم پایین با دستانم آتش دامنش را خاموش کردم، تا اینکه این بچه کمی از من
محبت دید، گفت: آی مرد بگو ببینم راه نجف از کدام طرف است؛ گفتم: راه نجف را برای چه می خواهی؟ گفت: می خواهم بروم نجف، شکایت این مردم را به جدم علی بکنم، بگویم یا جدم سر بردار ببین حسینت را کشتند، خیمه هایمان را آتش زدند...
وقتی حسین آمد و دست مرا گرفت
حس میکنم که دور و برم را خدا گرفت
بانی روضه های تو در اصل فاطمه است
در هیأت بهشت عزای تو را گرفت
سینه زنان تو همگی عیسوی دمند
پس میشود زنوکران تو شفا گرفت
عالم بدون کرببلا ارزشی نداشت
عشق حسین آمد و دنیا بها گرفت
فردا اسیر حول قیامت نمیشود
هرکس امروز زیر پرچمتان جاگرفت
بوی بهشت میرسد ازهیأت حسین
ازبس ملک رسیدو سپس ارتقا گرفت
اذن زیارت حرمت دست زینب است
باید فقط زخواهر تو کربلا گرفت
هنگامه قیامت دنیا مُحرم است
موج الحسین آمد و دل را فرا گرفت
هرذره بی حسین زمین گیر میشود
هردانه ای زخاک حسین گفت و پا گرفت
آزاده نیست هرکه غلام حسین نیست
وای از دل کسی که به نام حسین نیست
ای که از روز ازل مارا جدا کردی حسین
فقط من و شما نیستیم میگیم حسین،هر وقت میگی حسین اگه اسم بچه خودت هم باشه،حضرت زهرا سلام الله علیها از عرش صدا میزنه:اگه بچه خودت رو صدا میزنی،خدا برات حفظش کنه، اما اگه حسین مرا میگویی ،بدونید با لب تشنه سر از بدنش جدا کردند.
ای که از روز ازل مارا جدا کردی حسین
یک نگه کردی و مارا مبتلا کردی حسین
حاجت دنیایی و عقبایی مارا که هیچ
حاجت پیغمبران را هم روا کردی حسین
خون تو خون خدا خون نبی خون همه
تو تمام دهر را صاحب عزا کردی حسین
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ وعَلى عباس الْحُسَیْنِ
یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ علیه السلام
وقتی گدایی را پناهی نیست دیگر
جزکوچه چشم تو راهی نیست دیگر
جزتو به حاجتها الهی نیست دیگر
این جذبه ها خواهی نخواهی نیست دیگر
تو شمعی و گرمای تو پروانه پرور
مشکت به دوشت بود و اشکم را گرفتی
ماهی و از خورشید هم غم را گرفتی
بی شک یداللهی که پرچم را گرفتی
دادی دو دستت را دو عالم را گرفتی
تا که بریزی زیر پای شاه بی سر
جنگاوریت را زبابا میشناسی
ام البنین را عبد زهرا میشناسی
وقتی برادر را تو آقا میشناسی
هنوز از تو گرم است هنگامه ها
بسی آتش افتاده در جامه ها
به وقت سخن از تو ای عقل کل
جنون می چکد از سر خانه ها
تو در پاسخ نامه کوفیان
نوشتی به خون سطرها نامه ها
زتو باغشان زرد، خودخواه ها
زتو کامشان تلخ، خودکامها
تو نگذاشتی خیمه شب بازها
تدارک ببینند برنامه ها
بخوان آیه بر نیزه ی باغ سرخ
که از عطر تو پر شود شامه ها
بود نام تو عین جوشن کبیر
امیری حسین و نعم الامیر
تو گفتی که خوبان امیری کنند
دلاور شوند و دلیری کنند
مبادا جوانان به میدان رزم
ذلیلانه اظهار پیری کنند
مبادا در این فتنه عمارها
به وقت سخن گوشه گیری کنند
تو گفتی صبوری کند خواهرت
چومجبورشان در اسیری کنند
تو گفتی که هیهات مردان ما
بمانند و ذلت پذیری کنند
تو موسی شدی تا ابالفضلها
برایت چو هارون بسیجی شدند
بعید است این شبه مردان شُوم
ترحم به طفل صغیری کنند
خدا خواست تا همه شیعیان
شد آخر کار، خدا نگهدار
وعده ی دیدار ،کنار مادر
آقام آقام آقام حسین
لبریز آهم،پشت و پناهم
ای بی سپاهم،هستی ِ خواهر
دست تو، از رو دل، برندار
نذار دلم رو غم بگیره
بعد این ،همه سال
آخه کی می خواد
مارو از هم بگیره
حسین جان بیا تو یه کار برای من بکن من هم یه کار برای تو ،تا یادگاری بمونه
تو بیا و ،با دست خودت
محکمترش کن معجرم رو
تو می خوای برای من چیکار کنی زینب؟
چشمامو بستم،آروم شکستم
هرچی نشتم،بابا نیومد
منم بهارش،دار و ندارش
سر قرارش،چرا نیومد؟
بابایی
چی میشه،یه دفعه،بذاری
موهات و توی دست بگیرم
از لبات،بابا جون،اومدم
که بوسه هامو پس بگیرم
یه جوری،ببوسش، گونم و
که جای بوسه هات بمونه
برا چی عزیز دلم؟آخه هی بچه هاشون رو بغل کردن،اومدن جلوی خرابه،یه جوری میبوسیدن بچه هاشون رو
داداش
دلم با غربت آشنا شد
شکستم و قدم دوتا شد
ابروی پیوسته ات جدا شد
قربون ابروهای پیوسته ات برم
داداشی
افتادی از رو مرکب،داغ تو تا کمر رفت
امام سجاد علیه السلام می فرمایند:اینقده تیر زدند عموم مثل خارپشت شده بود.خوب این تیرها تو بدن بوده موقعی که خورده زمین
افتادی از رو مرکب،داغ تو تا کمر رفت
میغلتی روی خاک و،تیرها همه تا پر رفت
وای داداشم
از جلو خیمه دیدم،قطع الیدین شدی تو
رو دست نیزه دارها،بالا پایین شدی تو
من و شما بعد هزار و اندی سال اومدیم،یه چیزی داریم میشنویم ،این حال شماست،بچه ها همه جلو خیمه ها صف کشیده بودند،عمو کی میاد آب بیاره،یه وقت دیدن یه بدن رو نیزه ها،امان از دل سکینه،حسین.........
پاشو
نصیب من غم شده عباس
یه دنیا ماتم شده عباس
چقدر تنت کم شده عباس
نه از من و نه از تو،چیزی نمونده جونم
چه جوری برم به خیمه،نه میشه نه میتونم
می خوای بدونی عباس،چی کمرم رو خم کرد
یه جور زدن نمیشه،دیگه تنت رو جمع کرد
داداش
اهل حرم از پا نشستن
شکستی و همه شکستن
گره معجرها رو بستن
داداش
تا از رو دوش تو علم افتاد
ترس توی قلب دخترم افتاد
حرمله جانب حرم افتاد
بلند شو،ببین داره چه چپ چپ نگاه میکنه
پاشو که چشم براهه
مشک تو سکینه
پاشو ببر برادر
دخترم و مدینه
پاشو که این جا چشم
بی حیا بی شماره
بلند نمیشی؟
برم بگم رقیه،گوشواره اش رو درآره
بابُ الحرم" پایگاه متن روضه و اشعارمذهبی"ویژه مداحان
حسین برات یه دنیا غم آوردم
گلام رو با خودم آوردم
ببخش که هدیه کم آوردم
حسین
بخدا،امشب نیازبه روضه خون نداری،من فقط بهانه میخوام دستت بدم.
حسین ستاره ی عرش برینم
بشنو صدای آتشینم
تو دست رد نزن به سینه ام
حسین
بارون رحمت من
به خواهرت نزول کن
داداش به جون مادر
بچه هامو قبول کن
گلچینی از سبک های روضه های آذری حاج محمدباقر منصوری در هیات الرضای اردبیل
روضه حضرت ام البنین(س) - قصه ی ام بنین شرح غم است
روضه امام حسین(ع) - در محمکه حشر نماینده حسین است
روضه حضرت زهرا(س) - اولسون سلام ختم رسل نگارینه
روضه حضرت رقیه(س) - یابن الحسن عزایه بو بزم محنده گل
روضه امام حسین(ع) - من عاشقم و هستیم از هست حسین است
روضه حضرت زینب(س) - گرچه زینب قادر و قدوس بود
روضه حضرت زینب(س) - کعبه بی نام و نشان میماند اگر زینب نبود
روضه حضرت زینب(س) - اریده گون به گون از بس کی او بانوی نجیب
روضه حضرت علی اکبر(ع) - ای علی اکبر رسول هاشمینون مظهری
شعرخوانی بسیار زیبا و روضه حضرت زینب(س) - مرحبا اهل تولادی بو گون همدم زینب