در جسم جهان فیض بهارانم من عالم چو زمین تشنه بارانم من
در زهد دلیل پارسایان جهان در عشق امام جان نثارانم من
فرزند حسین و زینت عبّادم شایسته ترین سجده گذارانم من
با این همه منزلت ز سوز دل و جان روشنگر بزم سوگوارانم من
چون لاله همیشه از جگر می سوزم چون شمع همیشه اشکبارانم من
دردا که چه آورد قضا بر سر من ای کاش نمی زاد مرا مادر من
سهل ساعی گفت: دیدم مردم شام کف می زنند به یکدیگر می رسند تبریک می گویند ، شهر زینت کردند
پرسیدم چه خبر است؟ گفتند اسیران خارجی می آورند . از کدام دروازه ؟ از دروازه ی ساعات .
سهل ساعدی می گوید : وقتی طرف دروازه ساعات، دیدم جمعیت زیادی شادی می کنند ، کف می زنند تا نگاه کردم دیدم چند سر بریده روی نیزه ها ست یکی از سرها دارد قرآن می خواند ، سر ها که گذشت دیدم آقای بزرگواری را سوار بر شتر برهنه کردند آثار بزرگی از صورتش نمایان است ، جلو رفتم سلام کردم ، آقا فرمودند : خدا رحمتت کند کی هستی ؟ که مرا در این شهر سلام می کنی ( یعنی اینجا به ما سنگ زدند زخم زبان می زنند ) .
- پنجشنبه ۱۵ آبان ۹۳
- ۰۷:۰۶