من نگویم مرو ای مارو
اما شرط داره
لیک قدر ی بر من راه برو
بذار یه بار دیگه قد و بالات رو ببینم بابا
برو میدان ولی آهسته برو
دیدن عمه ی دل خسته برو
تا شنیدن اهل و عیال،خیمه نشینان،مخدرات همه از خیمه بیرون دویدن،خواهراش اومدن،دور علی اکبر و گرفتن،یکی صدا می زنه،داداش به غریبی بابام رحم کن،کجا داری میری علی جانم،ابی عبدالله دید علی اکبر این طوری که زن و بچه حلقه زدن دورش نمی تونه بره،فرمود:رهاش کنید،او غرق در ذات خداست،علی دیگه موندنی نیست،حسین خودش راهیش کرد،اما همین که داره میره،دیدن این پیرمرد داره دنبالش می دوه،محاسنش رو روی دست گرفته،خدایا شاهد باش،اشبه الناس خَلقاً و خُلقاً به رسول الله رو دارم به میدان می فرستم،همه ایستادن دارن دلاوری علی رو نگاه میکنن،اون کسی که بیشتر از همه صدای الله اکبرش بلنده،عمو عباس ِ،تا هر یک از دشمن رو رو زمین میندازه،صدای عباس بلند میشه،الله اکبر،روایت نوشته، صد و بیست نفر رو این آقا زاده ی ابی عبدالله،یک تنه به درک واصل کرد،تا موقعی که نانجیبی،پشت یک درخت خرما،ایستاد،منتظر،به نامردی،کمین گذاشت،خیلی از بچه های ما تو کمین های دشمن،وارد می شدن،تو تله های کمین گیر می کردند،مثل علی اکبر میشدند،یکی از شهدا تو خاطراتش آوردند،گفت:اون لحظه ی آخر هر کدمشون یه چیزی به دلشون عنایت می شد،گفته بود:من معنی ارباً اربا رو می خوام بفهمم،یا برگردم تهران سئوال کنم،ارباً اربا یعنی چی؟یا همین جا اربابم به من نشون بده،مثل علی اکبر ارباً اربا شد،
- شنبه ۱۰ آبان ۹۳
- ۰۸:۲۷