شب قدر قبل از امیر المومنین بود ، اما میدانید چرا علی شب نوزده رمضان ضربت خورد؟ دشمنان علی گفتند: کشتن علی عبادت است و اگر این کشتن در شب قدر باشد ثوابش بیشتر است. ابن ملجم با هزار دینار شمشیرش را زهرآلود کرده بود، تا حالا کسی جرأت نکرده بود به علی نزدیک شود و او را زخمی نماید سر مولا در سجده بود و تنها در آن سر جای زخم شمشیر عمر بن عبدود بود تا سر از سجده برداشت جبرئیل بین زمین و آسمان فریاد زد تهدمت والله ارکان الهدی.....
گریزها و روضه ها٬ نویسنده :سید علی موسوی باروق٬ ص۵۱
گریز دوم:شب19
امشب به امیرالمؤمنین چه گذشت؟ خانهی دخترش (ام کلثوم) بود [دختر به پدر خیلی علاقهمند است.] بعضی از نقلها دارد، آقا لحظاتی خوابیدند بعد بیدار شدند. اشک در چشمهای مولا حلقه زد. مگر دختر میتواند اشک بابا را ببیند. سئوال کرد: بابا، چرا گریه میکنی؟ فرمود: رسول خدا را در خواب دیدم، فرمود: هَلُمَّ الینا؛ علی جان، پیش ما بیا، ما مشتاق و منتظریم.
فرمود: بابا، شما چه عرض کردی؟ عرض کردم: یا رسولالله، و انا مشتاق الیه؛ من هم مشتاقم. من هم از این بیمهریها، این سختیها، از این رنجها و از آن غصبها خسته شدهام.
مگر میشود کسی بیست و پنج سال نگاهش به نگاه قاتلان همسرش بیفتد و برای خدا صبر کند؟! امیرالمؤمنین خیلی سختی کشید.
سی سال گذشت، مثل امشبی در محراب عبادت صدا زد: فُزتُ و رَبِّ الکعبه هذا ما وَعَدالله وَرَسُولُهُ وَصَدَقالله وَرَسُولُه؛ این همان وعدهی پیغمبر است. این همان وعدهی خدا است به خدای کعبه رستگار شدم.
گریزها و روضه ها٬ نویسنده :سید علی موسوی باروق٬ ص۵۲
گریز سوم:
امروز خانهی امیرالمؤمنین چه خبر بود؟ این دلها را ببریم کوفه پیش بچههای امیرالمؤمنین. امروز آقا ملاقاتهایی داشتند. افرادی به دیدنش آمدند، تقریباً میدانستند شورای پزشکی، امیرالمؤمنین را جواب کرده است. تقریباً خود بچهها هم میدانستند. خود حضرت هم فرموده بود: امشب پیامبر مرا دعوت کرده. لذا فرمود: حسن جان، هلُم اِلینا؛ بیا به سوی من، پیغمبر از من خواسته به ملاقاتش بروم. [وقتی کسی با خبر شود عزیزش یک شبِ دیگر پیش او نیست بیشتر میسوزد.]
خیلیها آمدند، التماس کردند، اصرار کردند که داخل خانه بیایند. چون اتاق کوچک بود همهی آنها نمیتوانستند داخل شوند، چند نفر میآمدند و چند نفر میرفتند. در همین حال حضرت میفرمود: اگر سؤال دارید از علی بپرسید، اما سئوالتان را کوتاه کنید.
گریزها و روضه ها٬ نویسنده :سید علی موسوی باروق٬ ص۵۷
گریز چهارم:
وصیت کرده بود بدن شبانه به خاک سپرده شود. بدن بابا را غسل دادند، کفن کردند..! بدن را تشییع کردند. جلوی تابوت را فرشتهها برداشتند، پشت تابوت را حسنین گرفتند، آمدند قبری که از قبل آماده شده بود که محل دفن حضرت نوح و حضرت آدم است. بدن بابا را به خاک سپردند.
امام حسین خودش را روی قبر بابا انداخت؛ یا ابتاه؛ بابای خوبم! بابای غریبم! صَعْصَعة بن صوهان همراهشان بود، زیر بغلهای امام حسین را گرفت، فرمود: خدا صبرت دهد. صعصعه شروع کرد روضه خواندن و مرثیه خواندن. او میخواند امام حسن و امام حسین گریه میکردند.
یا امیرالمؤمنین،
یا اباالحسن، بچههایت در کنار قبرت نشستند، صعصعه روضه خواند و آنها
گریه کردند، بدنت را داخل خاک گذاشتند. اما قربان آن آقایی که داخل قبرِ
بابا، خودش روضه خواند و گریه کرد. خودش داخل قبر رفت و گفت: بابای خوبم،
سر در بدن نداری تا صورتت را رو به قبله بگذارم، [اینها زبان حال است که
من میگویم] بابای خوبم، تشنه به شهادت رسیدی. گفت و گفت.
گریز پنجم:
پیامبر علی را به یک مسافرتی فرستاده بود. ام سلمه میگوید: دیدم پیامبردعایی میکند: «اللهم لاتمتنی» خدایا مرا نمیران.بسیار تعجب کردم. اما نیمه ی دوم دعا را که شنیدم تعجبم برطرف شد «اللهم لاتمتنی حتی ترینی علیا». خدایا مرا نمیران تا علی را ببینم.
ام سلمه میگوید: یک دفعه یادم افتاد علی در مسافرت است. لذا پیامبر دعا میکند: «خدایا مرا نمیران تا علی را ببینم» این شدتِ محبت پیامبر به علی است، این قدر محبّت داشت، که دوری اورا تحمل نمیکرد.
- شنبه ۱۴ تیر ۹۳
- ۱۵:۰۹